صادقانه بگم تقریبا فقط اواسط کتاب بهم چسبید.
مثل آدمی بودم که چند وقته داره یک جاده رو طی میکنه یک دفعه بهش میگن: آهای! آدمیزاد! کجا میری؟حواست کجاست؟مسیرت اشتباهه.
می دونی بدترش چیه؟ این که حالا که میدونی بازم مرتکب اشتباه بشی...
چقدر تا بنده خوب شدن فاصله دارم...