یادداشت مجید اسطیری
1402/12/17
3.8
17
لحن موجز و انقلابی کتاب خیلی تاثیرگذار است. البته بنده هم احساس کردم در مورد قواعد اقتصادی بازار کمی با مسامحه برخورد کرده و ماجرا پیچیده تر از این ها است اما به هر حال مثال سنجاق بسیار جالب و روشن کننده بود: فرض کنید در زمانی معین تعدادی از مردم در کارخانه ی سنجاق سازی به کار اشتغال داشته باشند. اینها اگر، مثلا، روزانه هشت ساعت کار کنند سنجاق مورد نیاز تمام مردم دنیا را تولید می کنند. حالا یکی می آید و اختراعی می کند که با استفاده از آن همان تعداد میتوانند دو برابر سابق تولید کنند. ولی مردم به این تعداد سنجاق احتیاجی ندارند : سنجاق حالا اینقدر ارزان است که ارزان تر از آن نمی شود خرید. حال اگر دنیا دنیایی معقول باشد همه ی اشخاصی که در تولید سنجاق ذینفعاند به عوض هشت ساعت کار در شبانه روز چهار ساعت کار را معمول می کنند، و جریان مانند سابق به خوبی و خوشی ادامه می یابد. اما در دنیای فعلی چنین چیزی را بدآموزی و تباه کننده ی اخلاق می دانند. مردم کمافی السابق هشت ساعت کار می کنند، سنجاق بیش از حد احتیاج است، تعدادی از کارفرمایان و کارخانه داران ورشکست میشوند و نیمی از کسانی که در سابق به کار تولید سنجاق اشتغال داشتند از کار بیکار می گردند. این شیوه کار نیز مالا متضمن همانقدر بیکاری است که شیوۀ نخست بود، منتها با این تفاوت که در اینجا نیمی از کارگران به کلی بیکارند حال آنکه نیمی دیگر بیش از حد طاقت و حوصله خود کار می کنند. به این ترتیب سعی می شود این بیکاری اجتناب ناپذیر به عوض آنکه مایه و منشأ خوشی همگان گردد بدبختی و تیره روزی برای عامه فراهم آورد. آیا احمقانه تر از این چیزی را می توان تصور کرد؟ ارسطو اعتقاد داشت "فراغت" برای هر فعالیت فکری اصلی لازم است و راسل هم مهر تایید بر این باور میزند. بسیار برایم سخت است بپذیرم که سرمایه داران غربی حتی یک لحظه با این عقاید انقلابی راسل کنار بیایند اما به خاطر همین انقلابی گری مقاله ش را دوست داشتم پیشنهاد میکنم این مطلب را بخوانید و کلیپ مربوط به آن را هم ببینید ✅ از ایستگاه مترو لانفان پلازا بیرون آمد و کنار دیواری نزدیک یک سطل زباله ایستاد. از بسیاری جهات خیلی عادی بود: مردی جوان و سفیدپوست که شلوار جین و بلوز آستینبلندی به تن داشت و کلاه بیسبالِ تیم واشنگتن نشنالز سرش بود. از جعبهای کوچک یک ویولن درآورد. درحالیکه جعبۀ باز را جلوی پایش جابهجا میکرد، با چالاکی، چند دلار و مقداری پول خرد بهعنوان دشت اول داخل جعبه انداخت و آن را طوری چرخاند تا رو به عابران پیاده قرار بگیرد، بعد هم شروع به نواختن کرد. ✅هر رهگذر مجبور بود سریعاً دست به انتخاب بزند، کاری آشنا برای مسافران روزانه در مناطق شهریای که درآنها حضور گاهوبیگاه نوازندههای خیابانی بخشی از منظرۀ شهری شده است. آیا میایستید و گوش میدهید؟ آیا با آمیزهای از حس گناه و آزردگی رد میشوید؟ آیا صرفاً بهرسم ادب یک دلار میاندازید؟ آیا اگر کار نوازنده واقعاً بد باشد، تصمیمتان عوض میشود؟ اگر واقعاً خوب باشد چه؟ آیا برای زیبایی وقت دارید؟ نباید وقت داشته باشید؟ در این لحظه محاسبات اخلاقی چه میگوید؟ ✅ نوازندۀ ما آهنگهای مشهوری نمینواخت که ممکن است آشنابودن آنها بهخودیِ خود جلب توجه کند. آزمایش برای این منظور نبود. آهنگها قطعاتِ شاهکاری بودند که قرنها صرفاً بهخاطر شکوه خاصشان ماندگار شده بودند، موسیقی بالندهای که شایستۀ شکوه و عظمت کلیساهای جامع و تالارهای کنسرت بود. ✅ فکر میکنید چه اتفاقی افتاد؟ دست نگه دارید، کمی راهنمایی تخصصی نیاز دارید. همین پرسش از لئونارد اسلاتکین، مدیر [وقت ارکستر سمفونی ملی، پرسیده شد: فرض کنید یکی از بهترین نوازندگان ویولن بهصورت ناشناس جلوی بیش از ۱۰۰۰ نفر عابر در ساعت شلوغی آهنگ اجرا کند، فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ اسلاتکین در پاسخ گفت: «فرض میکنیم عابران نوازنده را نمیشناسند و صرفاً او را نوازندهای خیابانی میدانند... اما فکر نمیکنم که اگر واقعاً خوب باشد، مردم به او بیتوجهی کنند. چنین نوازندهای در اروپا مخاطب بیشتری جذب خواهد کرد... ولی به نظر من از بین ۱۰۰۰ نفر، ممکن است ۳۵ تا ۴۰ نفر به ارزش کار او پی ببرند. احتمالاً ۷۵ تا ۱۰۰ نفر بایستند و مدتی به آهنگ گوش دهند». - پس میگویید که جمعیتی جمع خواهد شد؟ - «بله، البته». - چقدر کاسب خواهد شد؟ - «حدود ۱۵۰ دلار». - متشکرم استاد. درواقع، این سناریو فرضی نیست. واقعاً چنین اتفاقی رخ داد. - «حدسم درست بود؟» - بهزودی خواهید فهمید. - «بسیار خوب، نوازنده که بود؟» - جاشوا بل. - «نه!!!» https://www.aparat.com/v/m3Fs8
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.