یادداشت زهرا بزرگ زاده

این هم مثالی دیگر: چهار جستار از حقایق زندگی روزمره
        زمان را برگردانید به قبل از هشت سپتامبر ۲۰۰۸ و از لحاظ مکانی هم از این جایی که ایستاده‌اید یکی دو قاره و اقیانوس را بپرید تا به آمریکا و شهر کلرمونت برسید، احتمالا آن جا در جایی که کسی فکرش را نمی‌کند که محل کار یک نویسنده باشد، یعنی گاراژ، مردی با قد و احتمالا موی بلند خواهید یافت که یا دارد می‌نویسد یا بلند شده کش و قوسی به خودش بدهد. اگر احیانا بتوانید سراغ یکی از نوشته‌هایش که در کارتن‌های منظم گوشه گاراژ چیده شده، بروید، این چهار جستار را پیدا خواهید کرد که اگر شروع به خواندنش کنید آقای والاس جلویتان زنده خواهد شد و با سرعت، زوایای مختلفی از زندگی روزمره را نشانتان خواهد داد که دیگر روزمره نباشد! در چند صفحه ی اول که درواقع سخنرانی‌اش در یک جشن فارغ‌التحصیلی است، در حالی که نور صحنه توی صورتش افتاده و جلو جمعیت ایستاده‌است می‌گوید زندگی‌تان روی یک تپه، در حال سقوط است مگر مدام با فکر کردن به آن، به سمت نیفتادن هل‌ش دهید! ورق که بزنید و به صفحه‌های بعدی بروید می‌توانید او را ببینید که با فنجان قهوه‌ای به دست توی آشپزخانه ایستاده و سقوط برج‌های دو قلو را از تلویزیون نگاه می‌کند، در حالی که چیز‌هایی را می‌بیند که ما نمی‌بینیم، این که مجری‌هایی که این خبر سهمگین را می‌دهند، کت تنشان نکرده‌اند یا حالت چشم‌های رئیس‌جمهور چه به ما می‌گوید، اگر از حرف‌های جزئی‌نگرانه‌اش خسته نشوید و تا دو جستار بعدی ادامه دهید می‌توانید با او در خیابان‌های یک بندر ساحلی راه بروید که دعوا سر خرچنگ است، و مساله ی خرچنگ بزرگ‌تر می‌شود وقتی که هنگام پخته شدن در قابله تلاش می‌کند خودش را نجات دهد و این جا یک دوگانه ی اخلاقی بزرگ را به جانتان خواهد انداخت. پس از آن ناگهان می‌افتید وسط زمین تنیس، امیدوارم بتوانید از توپی که به سرعت به سمتتان می‌آید جاخالی دهید، این جا والاس یک گزارش ورزشی با جزئیات را برای شما اجرا می‌کند که از فرط هیجان این که فدرر می‌تواند پاسخ نادال را بدهد یا نه، باید بلند شوید و کتاب‌به‌دست راه بروید! والاس هم‌چنین آدمی است، اول فکر می‌کنید دارد با شما حرف می‌زند، اما ناگهان خودتان را در میان شهرها و آدم‌ها و مسابقه‌ها می‌یابید که قدم جای پای او گذاشته‌اید و از چشمان او چیزهایی را که ندیده بودید می‌بینید. فقط حواستان باشد بعد از ۸ سپتامبر ۲۰۰۸ وارد گاراژ او نشوید، وگرنه به جای کارتن‌های کتاب حواستان به طنابی جمع خواهد شد که والاس در کمال ناباوری خودش را با آن از دیدن جزئیات زندگی و فکر کردن به آن خلاص کرده‌است.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.