یادداشت فاطمه علیمردانی

                از کتاب:
لائفسكی به دریای متلاطم و سیاه چشم دوخت و با خود فکر کرد:"آره، کسی حقیقت واقعی رو نمی دونه... باد قایقو به عقب می کشه. دو متر جلو می ره و یک متر عقب، اما پاروزن ها کله شقن، خسته نمی شن و یه ریز پارو می زنن، از امواج بلند ترسی ندارن.
...
زندگی هم همین طوره... انسان ها همون طور که در پی حقیقتن، دو متر جلو می رن و یک متر عقب. رنج ها، اشتباه ها و ملال زندگی، اون ها رو عقب می بره اما عطش حقیقت و مداومت اون ها رو به جلو می کشونه. کسی چه می دونه؟ ممکنه حقیقت واقعی را پیدا کنن...
.
اگر می توانستم به ش سه و نیم می دادم. به خاطر ترجمه و به این خاطر که به نظرم تغییر عمیق و عجیب لائفسکی، عجیب ماند و ودست نیافتنی. نزدیک نبود. یعنی آدم هر لحظه می فهمید دارد قصه می خواند. 

اما... حقیقت این است که کسی در دلم یک ریز نشسته به آرزو کردن که همانی که برای لائفسکی پیش آمد، هرچند غیر قابل فهم باشد، برای من هم پیش بیاید.. 
کتاب درد داری بود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.