یادداشت یوتاب

یوتاب

یوتاب

1404/3/4

        سیرک شبانه
خلاصه :
دو شعبده باز سالیان سال با یکدیگر از طریق مبارزاتی بین شاگردانشان برنده ای انتخاب می کنند
اینبار یکی از شعبده باز ها یعنی اسپریسو دختر خود را بعنوان مبارز انتخاب می کند بین دخترش و رقیب او عشقی در می گیرد...
نظر شخصی:
این کتاب مرموز خیلی مرموز و عجیب بود واقعیت ازش لذت نبردم پرش زمانی اش استاندارد نبود حتی مطمئن نیستم نویسنده خودش متوجه پرش زمانی نامناسبش شده باشد حتی نمی  دانم خودش می دانسته دقیقا چکار می کند یا نه؟ از طرف دیگر کل کتاب ابهام بود نمی دانم از قصد اینکار را کرده بودن یا خیر. مثلا کل کتاب از دید دانای کل بود یعنی سوم شخص نمی دانم تا بحال قصه یا کتابی راخوانده باشم از دید سوم شخص و برایم مهم باشد دقیقا دانای کل کیست به عمد سوالاتی که حتی نمی دانستم آن سوال ها چیستند جواب نداده آخر کتاب هویت سوم شخص را برایم لو می دهد چه کار بی ضرورتی!! 
نکته ی دیگر فضا سازی کتاب خوب بود اما دنیا سازی که جزو سیستم جادویی کتاب میشود بی نهایت مشکل دار بود برایم مهم نیست که چی میشود چه شد خب آخر هیچ قاعده ای نداشت من چطور سر و تهش را بفهمم؟ یچیز مسخره و نامتعارف بود مثلا اصلا معلوم نبود افرادی که جادو بلد بودند دقیقا انرژی شان را از کجا دریافت می کنند! این یکی از ابتدایی ترین هاست باید جوابی داده شود ولی نویسنده که خودش هم نمی دانست اینطور می خواست خواننده برداشت کند که اینجا همچیز راز است بنظرم به همین دلیل شخصیت فردریک وجود داشت که نیازی نیست اسراری را بفهمید همچیز در تاریکی و راز زیباتر است من از این دیدگاه متنفرم من کنجکاوم و دوست دارم پرده از همه راز ها برداشته شود و این نیاز من بر آورده نشد!
دقت کرده اید شما یه سناریوی مختصر و بدون شروع و پایان مینویسید از آنهایی که جذابند ولی خب بی سر و ته اند؟ نویسنده دقیقا آمده بود نوشته های کوتاهش را وصله پینه کرده بود که کتاب بشود یا از یک سناریو کتاب ساخته بود مثل همان که می گویند برای دکمه کت می دوزم من هیچ مخالفتی با این مورد ندارم اما نویسنده به چیزی مانند پیرنگ درست حسابی پایانبندی اعتقادی نداشته حتی به ویرایش متن کتاب اشکالاتی به وضوح صددد!!! شاید مشکل از مترجم باشد؟ اصلا من شش کلاغ را از ترجمه ی خانم رفیعی خواندم و به هیچ وجه مثل این کتاب نبود
بعد از سیستم جادویی خراب شخصیت ها شما هیچ وابستگی احساسی بین خودتان و آنها احساس نمی کنید چون شخصیت ها مثل می دانید همانند فیلم سینمایی که از دور تماشایش می کنید حتی برخی سریال ها و فیلم ها شخصیت ها را بهتر توضیح می دهند در این کتاب اصلا اینطور نیست اصلا شخصیت ها را نمی شناسید که بخواهید قضاوت کنید کارش درست بود یا اشتباه و تا می خواهید شخصیتی را بشناسید پرش زمانی پرش شخصیتی از این زمان به اون زمان از این شخصیت به شخصیت دیگر در آخر کلی شخصیت دارید که نمی شناسیشان 
میستری که بین لسیا و مارکو بود نمی دانم حی اسمش را چه بگذارم حس عشق های یک شب که بی دلیل ظاهر شدند را میدادمکالماتشان طالانی نبود و من واقعا هیچی نفهمیدم که اصلا کی عاشق هم شدن ؟ رابطه ی ایزوبل و مارکو خیلی دقیق تر پیدا شد اما بین لسیا و مارکو گنگ بود خیلی بی دلیل یهو مارکو اومد بهش گفت عاشقتم خود مارکو هم از کاری که کرده بود غافلگیر شد خیلی خنده دار بود در واقع
نویسنده نمی داست جنبه ی رمانتیک داستان را بگیرد یا جنبه های دیگر من هیچی از این کتاب نفهمیدم چیزی هم یادنگرفتم حتی لذتم نبردم 
ایده ی خوبی بوده اما متاسفانه خوب در نیومده دنیای کتاب ترکیبی از جلد یک کاراوال با زندگی نامرئی ادی لارو بود یجورایی وقتی می خوندم دائما این کتابا می اومدن تو ذهنم
تصور کنید با همه ی این مشکلات داستان تازه از ۲۰۰ و خرده ای صفحه شروع میشهو ۲۰۰ صفحه قبلش اصلا هیچی بود ۲۰۰ صفحه ناقابل الکی کش داده بود بی مورد بی جهت و فقط سوال در ذهن خواننده ایجاد می کرد که مخاطب رو از دست نده 
کتابای سر راست رو ترجیح میدم و پایان کتاب خیلی نمی دونم چور بگم مبهم و تند بود من بازم نفهمید چشد چند بار هم خوندم اما باز هم نفهمیدم کتاب برای کسانی نوشته شده بود که از این قسمتی که در رویاهاشون حتی برای چند لحظه گم بشن حتی اگه ضرر داره همه ی نویسنده ها زرق و برق رو منفی نشون میدن یجورایی و میگن وقتی رویا و خوابت تموم بشه دنیای واقعی در کمینه دنیای واقعی اجتناب ناپذیره هر چقدر دست و پا بزنی نمی تونی به رویا برگردی و رویا ها هم یجور زندانن جادویی هستند اما تو رو اسیر می کنند اما ارین مورنگنشترن از یه دید دیگه نگاه می کنه و حتی یه تصوری شبیه زمان نا محدود برای خودش دست و پا می کنه که من خوشم نیومد .
      
146

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.