یادداشت مصطفا جواهری
1402/9/8
{مرگ با دست غیبش لکههای گذشته را محو میکند و یاد مرده را مانند الماسی تازه تراشیده میدرخشاند} کینکاس، یک پیرمرد بیاعتبار، ورقباز، آواره، با سوراخهایی در جورابهایش و چربی روی جلیقه دوختهشدهاش، در بدبختی خود بهتنهایی میمیرد. از آنجایی که او زمانی شهروندی برجسته، کارمندی شریف و پدری دلسوز بوده، دخترش میخواهد راههای شرمآور او را برای جلوگیری از شرمندگی افشا کند. او طرفدار تشییع جنازه محتاطانه و بدون هیاهو است. دوستان بدنام و در عین حال وفادار او، او را تنها به عنوان یک افسانه محلی بسیار دوست داشتنی می شناسند و برعکس خانوادهاش او را میستایند. اما... لطفاً این رمان خورخه(ژرژه) آمادو را دست کم نگیرید. کمتر از صد صفحه است و حاوی انرژی، هیجان و سرخوشی، شادی و شادی محض بیشتری نسبت به یک قفسه کامل آثار است که چندین برابر طول آن توسط تعداد زیادی نویسنده دیگر نوشته شده است :)
27
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.