یادداشت آتنا ثنائی فرد
1402/9/8
3.8
3
▫️تاریکه. وحشتناکه. غمناکه. این سه کلمه به خوبی این داستان کوتاهِ ۸۰ صفحهای رو توصیف میکنن. ▫️نویسنده ایدهی داستان رو از خبر کوتاهی که توی روزنامه خونده الهام گرفته... داستان سفر یک مادر و دو پسرش به شهری در کنار دریا. ▫️نه، چیزی که این داستان رو جذاب و خوندنی کرده داستانش نیست. راوی داستانه (مادر) که با لحن خستهی غمگینش خواننده رو با خودش همراه میکنه. ▫️عواطف راوی و دیدگاه راوی به اتفاقاتی که میافتن مهمترین عنصر داستانه. انگار از دریچهی نگاه مادر به دنیای داستان نگاه میکنیم و هر چیزی که حس میکنه رو عمیقاً درک میکنیم. و این... دردناکه. و نه، خوندنش اصلاً لذتبخش نیست. ▫️ذهن «پریشان» راوی و فضاسازی و روند داستان خواننده رو در فضایی فرو میبره که بهشدت تاریکه. نمیشه راحت کتاب رو کنار گذاشت و از این فضا فاصله گرفت. غمانگیزه، ناراحتکنندهست و قلب رو به درد میآره ولی نمیشه کنارش گذاشت؛ حتی وقتی که دوست دارید کتاب رو محکم ببندید تا کابوسها تموم شن. یهچیزی در کتاب هست که باعث میشه تا آخرین جملهی آخرین صفحه بخونید. 🔅نظر من؟ این کتاب تونست احساساتم رو دگرگون کنه و نفسم رو بند بیاره. و من رو بترسونه، غمگینم کنه. خوندنش یک تجربهی عاطفی متفاوت بود. و زیبا، بسیار زیبا. +اولین کتابی بود که از نشر چترنگ خوندم؛ و اینکه ترجمهی خوبی داشت. پ.ن: کتاب بچههای بدشانس رو خوندید؟ پشت کتاب و اوایل کتاب نویسنده مدام میگه که: «اگه بهدنبال چیزهای خوشحالکنندهاید، خواهش میکنم این کتاب رو کنار بذارید و کتاب دیگهای بردارید. چیزی بهجز اتفاقات ناراحتکننده توی این کتاب نیست.» نظر منم دقیقاً در مورد این کتاب همینه :)
14
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.