یادداشت •fatemeh•
1402/5/15
شوق و ذوق عطیه برای دیدن حمید ، وادارم کرد بخوانم و ورق بزنم حمایت و برادرانه ابراهیم و اکبر ، دلم را نیز همراه کرد و همانجا که بوی عطر گندم زار عطیه به مشام سرباز یخی انگلیسی رسید ، نفسم در نیامد و میدانستم کار دستمان خواهد داد... پس ورق زدم و خواندم... زیبا بود و مجذوب کننده و روان...:) فکر میکردم شبیه است به داستان های تکراری و روستایی در زمان جنگ جهانی اول ولی طعم چای میداد با نباتی شیرین تر از تصوراتم...🤍🌿
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.