بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت مریم محسنی‌زاده

                شیرینی زبان و طنز به کار رفته در کتاب آن را به رمان پُرکششی برای نوجوان‌ها تبدیل کرده است. شخصیت‌ها لهجه‌ی بانمکِ جنوبی دارند و می‌توان گفت تقریباً هر کدام لحن مخصوص به خود را دارند. شخصیت‌پردازی‌ها جاندار و باورپذیر است.

داستان گیرا، پُرچالش و جذاب روایت شده است. گاهی راوی که ازقضا یک نوجوان است، مستقیماً با خواننده هم‌صحبت می‌شود. در سینما از این تکنیک با نام "شکستن دیوار چهارم" یاد می‌شود، در داستان‌نویسی نمی‌دانم. اما هرچه هست به نظرم متن را دوست‌داشتنی‌تر کرده است. از منظرِ تکنیک‌های داستان‌نویسی، نمی‌دانم!

توصیفاتِ نویسنده کاملاً تصویرساز است‌. جزئیات خوبی ارائه می‌دهد که احساسات مخاطب با اثر درگیر می‌شود. فضاسازی‌ها  هم خیلی خوب هستند. 

شروع و پایان هر فصل خوب نوشته شده و فصل‌های کوتاه‌، برای مخاطبِ نوجوان که عموماً کم‌حوصله است، مناسب‌اند. 

راوی در مثال‌هایش ارجاع فرامتن دارد؛ مثلاً "ادای بهروز وثوقی را در می‌آورد، تو فیلم گوزن‌ها" یا "یکی نبود به من بگوید لانگ جان سیلور شدی یا دزد دریایی یا علاءالدین"، اشاره به "پوستر فیلم همسفر" یا "شخصیت هاکلبری فین".

تا نیمه‌ی رمان به نظر می‌رسید داستان طبق سفر قهرمان نوشته شده باشد، اما ادامه‌ی داستان نشان داد که اینطور نبوده است.

 دیالوگ‌ها به‌صورت محاوره نوشته شده که حس خوبی به مخاطب می‌دهد. اگرچه در خود متن هم کلمات محاوره که مربوط به گویش جنوبی است، دیده می‌شود؛ مثل "زن سیگاریه یا دیلاقه، راسیاتش." به نظر می‌رسد استفاده از چنین کلماتی در ادبیات جنوب، نه‌تنها ایرادی ندارد بلکه حال‌وهوا و فضا را بهتر منتقل می‌کند.

ازطرفی شخصیت‌ها کلمات، عبارات و اصطلاحاتی استفاده می‌کنند که بین نوجوان‌ها رایج است. همین مسئله باعث می‌شود تا سن‌وسال شخصیت‌ها و حال‌وهوایشان بهتر منتقل بشود. بگذارید یک مثال بزنم "ما را کشته بود با این گاس گفتنش"، "دهن آدم را سرویس می‌کردند" یا یک‌سری کلمات مثل "اجق‌وجق، خارجکی، دیلاق، راست‌راستکی."

در متن کلمات عامیانه زیاد به چشم می‌خورد؛ مثل "یواش‌یواش، ول‌کن نبود، گنده، واویلا می‌شد، دوروبرها، نم‌نم برگشتیم." این کلمات صمیمیت و سادگی گویشِ نوجوان‌های جنوبی را بهتر منتقل می‌کند. 

نویسنده اصطلاحات مربوط به منطقه‌ی خودشان را در متن به کار گرفته است؛ مثل "سِی کن، گاسَم= شایدم، گاس و شُوِی‌شُوِی."

راوی در توصیف و تمثیل‌هایش اغراق‌های دلنشینی به کار می‌برد. این ویژگی را در طرز صحبت کردن یک نوجوان به‌خصوص اگر جنوبی هم باشد، می‌توان دید. ازطرفی این نوع اغراق‌ها متن را برای خواننده‌ی نوجوان هم دوست‌داشتنی و جذاب می‌کند. مثلاً "تفی انداخت که یک کیلو وزنش بود." یا "ماشین گنده، عینهو کشتی پت‌وپهن"، "صد بار بهش گفته بودم"، "با صدای خروپفش هفت خانه این طرف و آن طرف را خرج می‌داد."

اما

ازطرفی فحش دادن در دیالوگ‌ها، در صفحات زیادی از کتاب به چشم می‌خورد.

به نظرم یک بخش از داستان خیلی خوب جا نیفتاده بود. باتوجه‌به ویژگی‌هایی که از شخصیت کیوان ارائه شده بود، یک‌سری از رفتارهایش باورناپذیر بودند. مثلاً اینکه یک شب را به خانه نرود و توی بمبک بخوابد.

دوست داشتم داستان با یک فرودِ آرام‌تری تمام می‌شد. به صفحه‌ی آخر که رسیدم دیدم تمام شده 😅 و انتظارش را نداشتم. اگرچه ادامه دادن داستان هم کار را به زیاده‌گویی و بیهوده‌گویی می‌کشاند.

📚 خلاصه‌ی داستان:
راوی داستان خَلو یا خلیل، نوجوانی است که به همراه دوستانش شُکری و مَنو و ممدو عضو باند عقرب هستند. گروهی که خودشان این نام را بر آن گذاشته‌اند. پاتوقشان بمبک است. یک لنج چوبی بی‌صاحب که لنگر انداخته کنار شطِّ بهمن‌شیر و صاحبش افتاده زندان. بچه‌ها طیِ حوادث سال ۱۳۵۷ شمسی، درگیر ماجرایی می‌شوند و مخاطب را با خود همراه می‌کنند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.