یادداشت روژان صادقی

        من دوران راهنمایی و دبیرستانم رو در یکی از بهترین مدرسه‌های‌ دخترونه تهران گذروندم. درس می‌خوندیم و در کنار درس خوندن بهمون اجازه داده می‌شد به اون چیزی که علاقه داشتیم هم بپردازیم. حالا این علاقه تئاتر بود، برنامه‌نویسی، نوشتن یا حتی روان‌شناسی!

خوندن این درس‌ها و تجربه‌ی کشف علاقه‌ها بدون معلم‌هایی که داشتیم میسر نمی‌شد. معلم‌هایی که هنوز که هنوزه من عاشق خیلی‌هاشون هستم. 

با این حال دقیقا از دل همین مدرسه، و در مورد همین معلم‌ها سال پیش روایاتی از آزارگری در توییتر منتشر شد. زمان مواجهه با این توییت‌ها اول شکه شدم، بعد انکار کردم و بعد گذشته رو مرور کردم. 

مرور اینکه چه زمان‌هایی از نشستن سرکلاس یک معلم مرد بهم حس بدی دست داد. زمان‌هایی که صمیمیت الکی یکیشون با کلاس ما باعث شد مو به تنم سیخ بشه، و زمانی که دلم می‌خواست اینستگرمم رو پاک کنم چون یک نفرشون به استوری هام ریپلای می‌کرد! 

قربانی آزار و یا حتی شاهد آزار بودن از عجیب‌ترین و تلخ‌ترین تجربه‌های این دنیاست. به خصوص وقتی که در اوج دوران نوجوانی اتفاق بیفته. خصوصیت نوجوون بودن اینه که آدم فکر می‌کنه خیلی می‌دونه و به همین خاطر تصور می‌کنه کسی نمی‌تونه بهش آسیب برسونه. ما هم از همون اول راهنمایی به دلیل اسم مدرسمون فکر می‌کردیم خیلی می‌دونیم. ونسای این کتاب هم مثل ما بود. اما این تصور کاذب دونستن در نهایت باعث سواستفاده شد. 

خوندن این کتاب باعث شد دوباره و دوباره و دوباره به درست بودن این جمله ایمان بیارم که: "آگاهی لزوما با خودش عمل به همراه نمیاره!"
-----------
به غیر از خوندنش که خیلی سخت بود، حتی ریویو نوشتن هم برای این کتاب خیلی سخته.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.