یادداشت فاطیما

فاطیما

فاطیما

1403/12/24

        شاید چیزکیک تمشک له شده و نوشیدنی با کتاب نصفه و نیمه ی هابیت ، و ملاقات سه تا بچه ی خسته که از مدرسه فرار کردن،  روز آخر جذابی برای یه بیمار سرطانی نباشه ، ولی قطعا برای خانم بیکسبی اینطور نیست...
خانم بی از همون معلمهاییه که هرکاری کنی فراموش نمیشه ، از این معلما داشتم. معلم دبستانی مثل خانم بی .
درست یه ماه مونده به پایان سال ، به علت بارداری خطرناکش ، مجبور شد به بیمارستان منتقل بشه و همونجا هم ،
شاید خوشحال میشد ، اگه ما دانش آموزای نزدیکش هم " روز آخری" براش میگرفتیم... 
زندگی پر از " ای کاش " هاست. نه ؟
صادقانه بگم ، بهترین معلمی بود که داشتم ، و خوندن این کتاب و آشنایی با خانم بیکسبی ، دوباره یادش رو برام زنده کرد. حدس می‌زدم خوندنش برام سخت باشه . سخت بود ، ولی نه اونقدر. با هر خاطره ای که توفر ، استیو و برند ، مخصوصا برند ، تعریف میکردن گریه می‌کردم ، ولی همزمان هم حس خیلی خوبی داشتم... مثل کسی که به آرامش روحی رسیده.
انگشتام روی کیبورد معلقن ، انگار که دیگه نتونن چیزی بنویسن. خواستم بگم ، فارغ از هر سن و سالی که هستین و بدون قضاوت درمورد اسم و جلد و انتشارات ، این کتاب رو بخونید. بخونید و سر هر جمله مکث کنید. لبخند بزنید و گریه کنید. با سه قهرمان کوچک قصه همزادپنداری کنید و کم کم تعجب خواهید کرد که زندگیتون قبل خوندن این کتاب چطور بوده...
روز آخر ایده آل ما چطوریه :) 
به امید دیدار دوباره و دوباره و دوباره بین صفحات کتاب♡

      
89

14

(0/1000)

نظرات

یاد معلم دوست‌داشتنی دوم دبستانم افتادم... چقدر مهربان و دلسوز بودن... ایشون هم بهترین معلمم بودن...
خدا همه معلمانی که بر گردن ما حق دارن رحمت کنه...
1

1

فاطیما

فاطیما

1403/12/24

🤲🪻 

1