یادداشت mahi

mahi

mahi

1404/1/5

        ذهن، گاهی شبیه یه مارپیچ بی‌پایانه...

گاهی یک کتاب فقط یک داستان نیست، بلکه پنجره‌ایه به ذهن آدم، به ترس‌ها، اضطراب‌ها و اون حلقه‌های بی‌پایان فکری که نمی‌ذارن رها بشی. زمین بر پشت لاک‌پشت‌ها دقیقاً همین کار رو با من کرد. این فقط قصه‌ی اِیزا هولمز نبود، انگار قصه‌ی ذهن خودم هم بود. جان گرین اون آشفتگی‌های درونی، اون وسواس‌های فکری، اون حس بلعیده شدن توسط افکارت رو با دقتی دردناک توصیف کرده بود.
چقدر می‌شه با کسی که دایره‌های فکریش از کنترلش خارج می‌شن همدردی کرد؟ چقدر می‌شه فهمید که گاهی منطقی بودن کافی نیست؟ این کتاب، بیشتر از اینکه یه معمای گم‌شدن باشه، یه معمای ذهن بود، یه سفر به دنیایی که شاید خیلی‌ها توش زندگی می‌کنن ولی کمتر کسی درباره‌ش حرف می‌زنه.
بعد از خوندن این کتاب، یه سوال توی ذهنم موند: آیا ما افکارمون هستیم یا چیزی فراتر از اون؟
      
18

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.