یادداشت مرضیه نفری

آتشگاه
        آتشگاه را که می خواندم مدام به این فکر می کردم که به راستی فارسی قند و شکر است. و زبان، همین پل ارتباطی میان انسانها، بزرگترین نقطۀ قوت این اثر است. چرا که ما را می برد به روستایی در دل افغانستان و گوشه هایی از یک زیست متفاوت را برایمان زنده می کند. هرچند که اگر نویسنده همت بیشتری می کرد، می توانست دستمان را در این گشت و گذار بیشتر به دنبال خود بکشد و با توصیف ها و فضاسازی هایی بهتر و جاندارتر؛ اقلیم را به خوبی برایمان زنده کند. اما شتاب زدگی، مجال این کار را به طور کامل به نویسنده اثر نمی دهد.
آتشگاه اثری است نوجوان با پیرنگی پر تعلیق، که ذهن جست وجو گر خواننده نوجوان را به دنبال خود می کشد. اما حسی که از ابتدا تا انتهای اثر همراه خواننده است و نمی گذارد شیرینی های اثر را درست مزه کند و لذت کافی و وافی را از کتاب ببرد، شتاب زدگی است. البته که این فقط یک حس نیست و مصداق های زیادی برای آن وجود دارد. عدم توصیف و فضاسازی درست، پرداخت به اقلیمی که فقط در حد یک نام می ماند و گره گشایی هایی عجله ای که گاه حس جدی نگرفتن خواننده نوجوان را به انسان منتقل می کند. 
کتاب پلی به گذشته می زند و در کنار روایت داستان فعلی، خطی روایی در گذشته را پی می گیرد تا به جذابیت اثر بیفزاید. ماجرای حاکم آراد و پسرش خلیل و دخترکی به نام آذر که اول بار اوست که آتش رنگی را برافروخته است و تاوانی سنگین نیز برایش داده است. این داستان نمادین نیاز به پلی محکم و استوار دارد تا به داستان اصلی وصل شود، اما این پل ها چندان قوی نیستند و این سوال را دامن می زنند که اگر داستان گذشته حذف شود، آیا به داستان اصلی خللی وارد می شود؟ و جواب منفی خواهد بود. 
استراتژی دفاعی اهالی بلوطک و همچنین حاکم آراد در داستان دوم نیز یکی از نقطه هایی است که به حس شتاب زدگی و جدی نگرفتن خواننده نوجوان دامن می زند. چطور ممکن است با ایجاد آتشی رنگی«آن هم آتشی که به گفته خود راوی بیشتر جذابیت دارد تا واهمه» دشمن چنان بترسد که عقب بنشیند و اهالی بلوطک را در مقابله با شوروی پیروز کند؟ و یا در داستان دوم، ساخت قایقی از پوست بلوط در چند ساعت توسط خلیل و آذر و پدرش و بعد روانه شدن با آن قایق به همراه آتش های رنگی برای نجات حاکم آراد« آن هم در حالی که؛ وقتی خلیل قلعه را ترک می کند تا برای نجاتشان به سراغ آذر برود؛ سپاه دشمن پشت دروازه های قلعه است و قطعا دشمن همانجا نصف روز را صبر نمی کند تا خلیل برود و با قایقی از نور برگردد تا قلعۀ پدرش را نجات دهد» با منطق داستان رئال نمی خواند و بیشتر طعنه به داستان فانتزی می زند. در حالی که اسباب لازم برای فانتزی بودن داستان نیز محیا نیست. این استراتژی دفاعی چنان ضعیف به نظر می رسد که نتیجه اش جز مغلوب شدن نباید باشد. در حالی که در صحنه های پایانی کتاب با نبردی نمادین، اما نه حقیقی، ما شاهد موفقیت افغان ها بر دشمنانشان هستیم.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.