یادداشت
1400/9/19
4.4
53
همیشه توی معرفی این کتاب میشنیدم که یک وکیل مدافع با تمام توانش از یک سیاه دفاع میکنه. یک دفاع جانانه. گمان میکردم بخش اعظم کتاب مربوط به این دادگاه باشه و حداقل از صفحه پنجاه به بعد وارد فضای محاکمه بشیم و این گمان کار رو کسل کننده به نظر میرسوند. اما اصلا همچین چیزی نیست. ما داستان رو از زبان اسکاوت دختر اتیکوس وکیل میشنویم. دختری که بعد از سالها داره ماجرا رو روایت میکنه و معلوم نیست دقیقا چند سال از اون ماجرا گذشته. ده سال یا پنجاه سال. ماجرا از جایی شروع میشه که به نظر میرسه بحران ها به پایان رسیده و قهرمانها در نقطه امنی ایستادن. اما حوادث داستان این دلهره رو به وجود میاره که ممکنه اینطور نباشه. داستان در اصل ماجرای کودکی های اسکاوت و برادر بزرگترش جیمه که با هم دنیا رو کشف میکنن. اسکاوت با یه روایت شیرین در طول داستان کل شهر و آدمهای شهر رو معرفی می کنه که هر کدوم داستان خاص خودشون رو دارن و برخی و شاید همه در سرنوشت داستان موثر باشن. مثل خانواده ای که توی زباله دانی زندگی میکنه یا همسایه ای که هیچ وقت از خونه بیرون نمیاد و این بیرون نیومدن باعث کنجکاوی ها و شیطنت های خواهر و برادره. و در نهایت نتیجه این کنجکاوی یک جایی به کمک بچه ها میاد. جایی که مخاطب هم همراه اسکاوت شوکه میشه. داستان داستان همه این آدمها هست و داستان این آدمها نیست.اسکات و جیم قهرمانهای اصلی داستان نیستند. قهرمان اصلی قصه پدره. پدری که در میانسالی ازدواجکرده و خیلی زود همسرش و ازدستداده و حالا دوتا بچه داره. یک پدر صبور، قدرتمند، آدابدان، مهربان، زیرک و قانونمند. اما هیچکدوم از اینها توی چشم مخاطب فرو نشده. مخاطب خیلی آرام و نرم متوجه شخصیت پدر میشه، درصورتیکه پدر توی داستان خیلی حضور فعالی نداره. حتی پدری نیست که بشه بهش افتخار کرد. حتی یک چشمش هم نابیناست. روایت اسکات کامل و پر از جزئیاته. هم صراحت و سادگی یک دختربچه رو داره هم تحلیل یک خانم بالغ رو و این نشانه هوشمندی نویسنده است که داستان رو چند سال بعد از اون واقعه روایت میکنه. شاید فکر کنید مرغ مینا همون سیاهپوستی که قراره محاکمه بشه اما اینطور نیست. پیشنهاد میکنم هرچه زودتر این کتاب رو بخونید و ازش لذت ببرید.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.