یادداشت زینب صادقپور
1401/5/17
3.9
45
غالب کتابهایی که میخوانم توصیه شدهاند. کمتر ریسک میکنم تا کتابی را خودم انتخاب کنم و بخوانم؛ معمولا نتیجه نمیدهد. این کتاب هم بارها تعریفش را شنیده بودم، بارها. سبک نگارش متن مطابق میلم بود. جملات کوتاه و چکشی. البته که ترجمه در ادای دین به متن اصلی سنگ تمام گذاشته بود. آنچه که خواندم واگویههای محمد بود به همان شکلی که همگی در طول روز واگویه میکنیم. آشفتگی و از این شاخه به آن شاخهپریدن ویژگی اصلی واگویهها بود که البته سیر منطقی داستان از بین نمیرفت. محمد، شخصیت منحصر به فردی داشت که البته خودش هم خیلی دوست نداشت طبیعی باشد. ابتدا گمان کردم که این کتاب داستان زندگی محمد است از ابتدا تا بزرگسالیاش. تا جایی که به یک نان و نوایی برسد. اما خب اینطور نیست. این داستان عشق رزا خانم به محمد و عشق محمد به رزا خانم بود. و من در پایان کتاب این را فهمیدم. در خلال این عشق ماجراهایی گنجانده شده بود و مفاهیم دیگری را مورد نقد قرار میداد. کتاب ما را در همان گهدانی و وضع اسفبار محمد نگهمیدارد. ما که عادت داریم از وضعیتها و فضاهایی اینچنین در داستانها به فضاهای رنگی و زیبا منتقل شویم این بار با محمد رنج میکشیم و تا جملهٔ آخر کتاب از این فضاحت خلاص نمیشویم. این نوعی بدعت است که اصلا خستهکننده نبود. اسپویل[اما من که به دنبال پایان خاص و تکاندهندهای بودم _بر حسب عادتم _ با این پایانبندی راضی نشدم. حتی مرگ رزاخانم در نظرم غمانگیز نبود و اشکم را جاری نکرد. (البته این هنر نویسنده بود که من دقیقا احساس محمد را درک میکردم و گویی خود او بودم. باور نمیکردم.)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.