یادداشت نعیمک
1403/9/24
اولین بار شمایل اتکینسون باعث شد بفهمم کارآگاهی به اسم مِگره هست و فکر میکردم یک فیلم کمدی است. بعدها چند بار دیگر هم اسم مِگره به گوشم خورد و نیاز بود کتابهایش را بخوانم. بیشتر به این دلیل که در کنار شرلوک هلمز و هرکول پوآرو با دیگر کارآگاههای ادبیات هم آشنا شوم. این اولین داستانی است که از مگره خواندم. برخلاف دو شخصیت دیگر مگره با هوشی فراانسانی نیست. به شکل عجیبی شبیه آدمیزاد است. یعنی همان گرهای که او دارد تو هم داری. نمیخواهد (نویسنده) ما را جان به لب کند و یکهو با شعبده بگوید دیدی عجب چیزی نوشتم و چطور کشف شد. نه، مگره دنبال سرنخ وآدمها میگردد و با آنها حرف میزند. برای من این زمینی بودن ماجرا خیلی جذاب بود. انتظارش را نداشتم. برای همین خیلی راحت کتاب را خواندم و قدم به قدم سرنخها اضافه میشد و تو نزدیکتر میشدی به پایان ماجرا. البته در این داستان یکهو سروکلۀ قاتل پیدا میشود و تنها در چند صفحۀ آخر میفهمیم در اصل چه کسی قاتل بود اما باز هم من را «زیاد» اذیت نکرد چون با سرنخهایی که داشتیم احتمالاً به چنین جوابی میرسیدیم. نوشتم «داشتیم» چون فکر میکنم یکی از ویژگیهای کتاب این است که ما هم همراه مگره میشویم. انگار بیشتر از یک داستان پلیسی، شبیه یک بازی است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.