در وانفسای زندگی طبیب، در اوج جنگ و ترس و رطوبت، همان هنگام که خود را در شلوغیهای دنیا گم میکنی و تصور میکنی یک سر و گردن از عام بیشتر زندگی کردهای، دو کودک عجیب پیدا میشوند. کودکانی که کم کم به تو میفهمانند قدر یک تار سبز رنگ موی هم زندگی نکردهای و اصلا هرگز ماه را از فراز درختان ندیدهای.