یادداشت کوثردشتی

        از روزهایی که حرف و حدیث ازدواجم روی زبان مامان آمد، تکلیفم با یک چیز مشخص نبود. طلبه آره یا نه؟!
طبعا به‌خاطر شرایط پدر و برادرهایم، خواستگار طلبه زیاد داشتم. 
دوست و آشنا و حتی معلم‌هایم، تصورشان از آینده من این بود که حتما با طلبه ازدواج می‌کنم در حدی که بعدا به گوشم رسید که یکی از آشناها چون پسرش طلبه نبوده، حرفی از خواستگاری از من نزده و بعد که خبر ازدواجم بهشان رسید، ناراحت شده.
اما خودم در هاله‌ای از ابهام بودم. شاید هم خجالت می‌کشیدم که با همچین ازدواجی مخالفت کنم. صدایی هم گوشه و کنار ذهنم، وز وز می‌کرد که: نکنه به‌خاطر جو جامعه که از آخوندا بدشون میاد، همچین تصمیمی داری؟
اما از طرفی، مامان می‌گفت: تو نمی‌دونی زندگی طلبگی ینی چی! فکرنکن یه چیزیه شبیه زندگی بابا و داداشات. اصلا همچین چیزی نیست.
برادرها هم روی همین نکته مامان، تاییدیه می‌زدند‌.
آخرین موردی که رد کردم، به مامان گفتم: نمیخوام خانوم حاج آقا باشم!
به نتیجه رسیده بودم. نمیخواستم این‌طوری تعریف شوم. نمی‌خواستم آدم‌ها از من توقع داشته باشند. نمی‌خواستم همه با ذره‌بین به من نگاه کنند که مبادا خطایی از من سر بزند. 
زن‌آقا را که شنیدم، می‌خواستم بروم خانم کاردانی را پیدا کنم و تشکر کنم. تشکر کنم که این کتاب را نوشت. تشکر کنم که انگار ۴ روز نشست کنارم و همه این‌ها را برایم تعریف کرد که بگوید درست فکرمی‌کردم و مسیر را درست رفته‌ام و درست تصمیم گرفته‌ام.
زهرا کاردانی در این کتاب با زبانی ساده، قسمت‌هایی از چالش‌های زندگی طلبگی را روایت کرده است. تبلیغ و سفر به نقاط دورافتاده کشور که اسم‌های وسوسه کننده‌ای برای دختران نوجوان مذهبی دارد، لابه‌لای صفحات این کتاب پرده‌ای از واقعیت خودشان را نشان می‌دهند.
به همه توصیه می‌کنم که این کتاب را یا بخوانند یا بشنوند. البته شنیدنش لطف بیشتری دارد چون خود نویسنده، کتاب را صوتی کرده!
      
43

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.