یادداشت مسعود بربر
1401/3/6
مسعود بُربُر: ولادیمیر نابوکوف «چیزهای شفاف» را در ۷۳ سالگی و پنج سال پیش از مرگش نوشته است. اثری کوتاه، کمتر مورد توجه واقع شده (نه تنها در زبان فارسی)، اما به باورم یکی از استادانهترین آثارش، اگرچه بسیار دیریاب و سختفهم. سختفهم نه از این جهت که نثرش سختخوان باشد که به هیچ رو اینگونه نیست، از این جهت که ارزشهایش، شگفتیهایش و لذتهایش بسیار دیر و سخت نمایان میشود. نابوکوف استاد داستاننویسی استادانه است. داستانهایش سرشار از ظرافتهای زبانی، داستانی و خلاقانه است، ظرافتی از آن دست که گویی آنجا که واژگان متن کج (ایرانیک) شدهاند، نسیمی بر سطرهای داستان وزیده و تازه آنجا که به هویت (یا در واقع ماهیت) راوی شگفت داستان پی میبریم در خواهیم یافت که نسیم نابوکوف از جان کلمات خم شده چه میخواهد. این ظرافتها در «چیزهای شفاف» آنقدر متراکمند که شاید بتوان گفت هیچ سطری، جملهای، کلمهای، و تصویری از کتاب خالی از این ظرافتها و تمهیدهای داستانی نیست، همچون کاشیکاری استادانه، یا فرشی هزارنقش که هم در تماشای تک تک جزییات و هم در نقش کلی آن میتوان سرخوشانه غوطه خورد. طرفه آنجاست که آنقدر این ظرافتها در خدمت داستان و در هم تنیده با یکدیگر به کار گرفته شدهاند که کوچکترین اشاره شفافی به هر یک از آنها میتواند به خطر لو رفتن داستان منتهی شود. از نخستین جملات داستان بگیرید، که در تلاش است تا ردی از راوی مبهم و نامتعین داستان برایمان بگذارد که خواننده «شاید» جایی در میانههای داستان پی به هویتش ببرد (و اگر نه، با کمی دقت در آخرین جملات داستان)، تا عنوان داستانی که مسافر رو به رویی در قطار میخواند (پنجرههای طلایی) که نشانی از پایان شگفتانگیز داستان در خود دارد. و خواننده نکتهسنج، حتما شگفتزده میشود که چگونه سرنوشت همه اشخاص داستان همگرا و معین است. از همه شگفتتر آن که داستان ایناندازه ادیبانه و نکتهسنجانه نوشته شده اما بسیار تصویری و واقعنماست. تناقضی هنرمندانه که البته ویژگی قلم نابوکوف است اما گویا هر چه نویسنده در جریان زندگی پیشتر آمده در آن متبحرتر هم شده، اگرچه این اثر یکی مانده به آخرش از ناشناسترینها و قدرنادیدهترینهایش باشد. تناقضی که در صحنه پایانی داستان به اوج میرسد و مصنوعیترین و استادانهترین و ادیبانهترین توصیف، در آن صحنه به تصویریترین و خواندنیترین روایت داستان بدل میشود. فضای کلی داستان در آلپ، در سوییس و کوهها و برفها و جنگلها و پیستهای اسکی و هتلهایش میگذرد. شخصیت اصلی داستان (هیو پرسون، که بارها نویسنده اجازه نمیهد بفهمیم منظورش «این فرد/آدم» است یا این پرسون، یا هر دو) که به دلایلی سفرهایی به این منطقه داشته، هر بار و در هر سفر عملا درگیر وقایعی تازه اما دچار وقایع قبلی است و این ویژگی در سفر پایانی که به قصد بازسازی گذشته (همچون خاطرهای خوش) به اوج میرسد، و به راستی هم بازسازی همه آنچه در طول داستان قدم به قدم شکل گرفته بود میشود اما شاید نه همچون خاطرهای خوش، بلکه همچون یک فرجام، که بارها و بارها، سطر به سطر در داستان نشانههایش پیش روی خواننده بود. «چیزهای شفاف» شاید دیریاب و حتی برای برخی نچسب باشد، اما برای خوانندهی دوستدار نابوکوف و ستاینده سبک و ویژگیهای آثار او، گنجی دیریافته است که حتما بعد از خواندنش هر از گاه دوباره آن را باز میکند و در ظرافتهایش غوطهور میشود، آنسان که به دیدار خانهای کوچک، اما تاریخی رفته باشد که اگرچه پیشتر آن را طبق مسیر راهنمای بازدید، به طور کامل دیده، اما هر بار و در بازدیدهای سرزده بعدی، در تماشای نقوش و تزیینات خانه خلسهای آرام را تجربه میکند و از یافتن ظرافتی تازه که پیشتر به چشم نیامده بود چشمانش متبسم میشود.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.