یادداشت فهیمه پورمحمدی

سلمان ما
        با ارفاق دو ستاره! 
سلمان فارسی سرگذشت بسیار جالب و پرماجرایی داره: روزبه زرتشتی بوده و محبوب پدر. یک روز از نزدیک کلیسایی می‌گذشته که صدای آواز مسیحیان توجه‌ش رو جلب می‌کنه و بعد از مراجعه به کلیسا، به مسیحیت علاقه‌مند میشه. پدر که متوجه میشه، در خانه زندانی‌ش می‌کنه تا از دستش نده، اما روزبه فرار می‌کنه و برای یادگیری تعالیم حضرت مسیح راهی شام، و بعد موصل و عموریه میشه.
نهایتا با وعده‌ی دیدار پیامبر آخرالزمان، راهی حجاز میشه، اما کاروانی که در اون بوده، بعد از رسیدن به یثرب، به بردگی می‌فروشنش. سال‌ها بعد پیامبر رو در یثرب ملاقات می‌کنه و با دیدن سه نشانه‌ی نبوت، مسلمان میشه. پیامبر هم روزبه رو آزاد می‌کنه و اسمش رو می‌گذاره سلمان. 
چنین سرگذشت جذابی، کار نویسنده رو ساده می‌کنه، اما نویسنده در فضاسازی و شخصیت‌پردازی به شدت ضعیف عمل کرده. قرن ۶ میلادی، چیزهای عجیبی می‌بینید مثل "آموزشگاه" و "مدیر آموزشگاه" و اردوی دانش‌آموزان برای دیدن زندان و زندانیان! و روزبهی که از خانه فرار می‌کنه تا با طبقات فرودست جامعه! ارتباط برقرار کنه. کتاب چند راوی داره که همه با یک لحن و دید قصه رو روایت می‌کنن. و حتی سلمان هم در این نیم قرن تغییری نمی‌کنه و بزرگ شدنش -پیر شدنش- احساس نمی‌شه.
در واقع اگر به خاطر جذابیت قصه‌ی سلمان نبود، کتاب هیچ چیز برای گفتن نداشت و من هم تمامش نمی‌کردم. 
اگر به داستان سلمان علاقه‌مند هستید، به جای این کتاب صفحه‌ی ۴۲۲ تا ۴۳۳ قاف رو بخونید (که خلاصه‌ش رو ابتدای یادداشت نوشتم، سرگذشت سلمان در این کتاب اندکی متفاوته).
      
33

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.