یادداشت محدثه مهرانفر
1403/7/22
سکوت و پیاده رویی ، دو موضوع مورد علاقه ی من در این زندگی هستند. هیچ چیز مثل یک شب آرام و ساکت ، یک کتاب خوب و یک پیاده رویی طولانی نمیتواند من را آرام کند؛ راستش بهتر است بگویم که این سه مورد نقاط اتصال من به جهان هستند. وقتی که ۱۸ سالم بود با پیاده رویی های زیاد بود که خودم را شناختم ، ساعت ها در کوچه پس های انقلاب قدم میزدم و گاهی خودم را جایی پیدا میکردم که نمیداستم کجاست.... وقتی با همسرم اشنا شدم فهمیدم غیر از من کس دیگری هم هست که با قدم زدن خودش را پیدا میکند و هیچ چیز به باشکوهی روزی نبود که سه ساعت تمام کنار هم در سکوت راه رفتیم و من فردایش زیبا ترین " بله " عمرم را گفتم. این کتاب را خیلی دوست داشتم ، شاید برای اینکه دست گذاشته بود روی نقطه ضعف های من و داشت از علایقم میگفت... این کتاب را دوست داشتم برای تصویر سازی های خوبش مخصوصا آنجایی که در قطب کشمشی از دهان کاگه به زمین می افتد و او با تلاش فراوان آن را از روی یخ برمیدارد و میخورد.... این کتاب را دوست داشتم چون همان چیزی که مدت ها بود یافته بودمش را دوباره به یادم آورد " همیشه لذت در فراوانی و سر و صدا نیست " گاهی وقت ها لذت در ساده ترین و کوچک ترین چیز ها و در سکوت سر کله اش پیدا میشود... این کتاب را دوست داشتم چون ارلینگ کاگه را مثل خودم یک دیوانه یافتم ، دیوانه ای که میتواند در فاضلاب شهری پیاده رویی کند! دوباره این کتاب را خواهم خواند ؛ شاید یک ماه دیگر شاید هم ده سال دیگر .... مطمعنم باز سراغش میرود و باز لذت خواهم برد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.