یادداشت مسیح ریحانی

        دروغ چرا؟ خیلی وقت‌ها کتاب‌های کم‌جان و کوتاه را نشناخته تهیه می‌کنم، تا در فرصت‌هایی که در مترو، در انتظار ویزیت توسط پزشک و در انتظار برای شروع جلسه، دست می‌دهد؛ بخوانم. قصه‌ی تهیه‌ی انزجار هم از همین دست بود. اما  امان از این کتاب... امان... 

«ادگاردو وِگا» پس از هجده سال دوری از وطن، مجبور شده است که از کانادا به ال‌سالوادور بیاید. سفری کوتاه اما جان‌کاه برای او. ادگاردو حتی قابلیت برقراری ارتباط با برادر و خانواده‌اش را هم ندارد و نهایت تلاش‌ش را می‌کند تا از آن‌ها، سان‌سالوادور و هر آن‌چه که رنگ و بوی وطن‌ش را دارد، دوری گزیند.
او عصرها بین ساعت ۱۷ تا ۱۹ در کافه‌ای می‌نشیند و ما در یکی از این عصرها، سر میز او و دوست دوران کودکی‌اش «مویا» نشسته‌ایم تا ادگاردو دلی از عزا درآورد و از ماءالشعیرهای مزخرف تا «انحطاط سلیقه و ذوق» در کشور [سابقاش، غُر بزند.

این کتاب کوتاه که هرگز تصور نمی‌کردم چنین پُرمایه و جذاب باشد، با لحن گزنده‌اش در یک پاراگراف نوشته شده است و به خوبی می‌تواند تصویر کلی از کشور ال‌سالوادور در آمریکای لاتین به خواننده ارائه کند.

به یاد دارم که در روزگاری که محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور بود در جایی گفته بود که ملت‌های ایران و آمریکای لاتین از نظر فرهنگی و اجتماعی به یکدیگر شبیه‌اند؛ و گویا به درستی هم این‌چنین است. شاید برای همین است که ادبیات آمریکای لاتین برای اکثر خوانندگان ایرانی از جذابیت برخوردار است.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.