یادداشت زهرااحمدیان مقدم
1403/11/10
✨ بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـے خانم کارکوبِ عزیز: کتابی که روایت زندگی شماست، قصهی کوه صبر است؛ مادری که سه شهید تقدیم اسلام کرد، همسری که کنار یک جانباز ایستاد، مادری برای یک پسر جانباز و دختری شیمیایی. خواندن این کتاب و توفیق دیدن شما، یکی از افتخارات زندگی من است. ای کاش در قید حیات بودید و میتوانستم به شما بگویم: این چند سالی که همسایهتان بودم و در دنیای کودکیام به خانهتان رفتوآمد میکردم، میدانستم جنس شما با بقیه فرق دارد. خانهای که همیشه سنگ صبور محله بود، گوش شنوای مشکلات همسایهها. ای کاش کودکیام آنقدر عاقل بود که بفهمد، آن درِ خانهای که همیشه به روی ما باز بود، دروازهای بود به دنیایی از صبر و ایمان. ای کاش میپرسیدم: اولین شهیدتان را که در راه اسلام فدا کردید، دومی را هم که تقدیم کردید، کافی نبود؟؟ حتماً باید سومی را هم روانه میکردید؟ صبوریتان را از کجا به ارث بردهاید؟ از دلِ صبور زینب یا از قلب پرایمانِ امالبنین؟ ای کاش میپرسیدم: چگونه سرِ کوچه مینشستید و به مردمی که شهدا را به طرف حرم میبردند، نگاه میکردید؟ چگونه چند قدمی همراهشان میرفتید و بر جوانیِ شهدا گریه میکردید؟ دردهایتان را چگونه تاب میآوردید؟ آنها را در دل خود پنهان میکردید یا با خدای خود تقسیم میکردید؟ ای کاش برایم تعریف میکردید: چگونه نجوا کردید که شفای محمدرضای فلجتان را از امام رضا (ع) گرفتید؟ چگونه او را دوباره راهی دیار عشق کردید؟ چگونه بودنش مرهم دل خسته، اما پر امیدتان شد؟ ای کاش میپرسیدم از آن روزی که حضرت آقا به دیدارتان آمدند. از حسی که مثل پروانهای بالشکسته، اطرافشان میچرخیدید. آن لحظهها برایتان چه رنگ و بویی داشت؟ خانم کارکوب: حالا که جای شما در کنار پسرانت و همسر صبورتان خوب است، برای من هم دعا کنید. دعا کنید تا روز قیامت هم، مثل این دنیا، توفیق همسایگی شما را داشته باشم. 📚#خانم_کارکوب ✍🏼 رضیه غبیشی انتشارات شهید کاظمی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.