یادداشت حنا دروی
1403/12/26

این یادداشت من کاملا دلی دارم می نویسم از کتابی که شاید نه اولین ولی کتابی بود که باعث شد علاقه ی من به زندگینامه خصوصا اتوبیوگرافی بیشتر و پررنگ تر شود. آیزاک آسیموف که نویسنده نسل مادران و پدران ما بود و شاید اگر لیست کتاب هایش را برای نسل قدیم بازگو کنیم ،بشناسند مثل مجموعه بنیاد، ربات،امپراطوری کهکشان آیزاک بیشتر به خاطر رمان های علمی_ تخیلی که نوشته معروفه اما کتاب حال حاضر برای من جایگاه به شدت ویژه ای داره؛ درسته آیزاک زندگینامه های دیگه ای هم داره اما این کتاب بیشتر احساسات خودشه؛ یه جورایی انگار نشسته کنارت و داره وقایع زندگیشو باهات درد ودل می کنه دیدین یه سری کتاب ها را هی دوست دارین از اول و از اول بخونید و شاید حتی دلتون نیاد اون کتاب ها را امانت هم بدید!؛ من.آسیموف برای من از اون دسته کتاب هاست :) آیزاک تو این کتاب خودشه، خود واقعی و حقیقی ؛ با تمام عقاید و حرف هاش میاد؛ از ترس ها و هیجان هاش میگه ؛ حتی به اسرائیل هم طعنه شو میزنه؛ با اینکه آشکارا يهودیه انقدر نثر کتاب زیبا و خودمونیه که شما حتی با وجود گذر سال ها از مرگ آیزاک با خوندن کتاب نمیتونید حس کنید که او دیگر نیست در طول کتاب شما با نام های مشهور بسیاری مواجه می شید که از نظر و دیدگاه آیزاک با اون ها برخورد خواهید کرد و میبینید از هالیوود و غیره چه اتفاقاتی برای آیزاک افتاده هنوز که هنوزه جملات بسیاری از کتاب در ذهنمه مثل سفر های جنت و آیزاک که حتی بازرسی فرودگاه متعجب میکنه؛ چند تا لباس زیر و چندکتاب تنها بارهای این زوجه 😅 و جنت عزیز، همسر دوم آیزاک که همراه و همگام اون تا سال های طولانی و حتی در بستر مرگ بود کتاب ۷۸۱ صفحه است ولی باور کنید به شدت گیرا و جذابه و حقیقتا در ژانر خودش جز Top 10 قرار میگیره از جمله نکات جذاب کتاب شاید مهارت عجیب و خارق العاده آیزاک در کنترل زمان در هنگام سخنرانیه؛ آیزاک که حتی بیان میکنه دوستانش سر این خصلت اون شرط بندی میکنند 😆؛ اما این کنترل و خصلت چیه؟ آیزاک برامون میگه که اگر بهش بگن و بدونه قراره ده دقیقه سخنرانی کنه هرگز یازده دقیقه نخواهد شد!! بی آنکه به ساعتی، کرنومتری، چیزی نیاز داشته باشه😲😯👏🏻 تکه ای از کتاب را براتون میزارم که متوجه خودمونی بودن آیزاک بشید😆: 《با خودم فکر میکردم که اگر ناگهان کمپل تصمیم بازنشستگی بگیرد یا بمیرد ،یا اگر اصلاً مجله تعطیل شود چه بر سرم میآید شاید عمرم در حرفه نویسندگی به سر میرسید هیچ معلوم نبود که بتوانم داستانهایم را به سردبیر دیگری بفروشم یا مجله دیگری را پیدا کنم که مشتری ثابتم شود》 《 این حقیقت که هوراس در مکالمه رودررو با مردم مشکل داشت، او را پای تلفن به موجود وحشتناکی تبدیل میکرد. خیلی زود فهمیدم که وقتی شروع به حرف زدن میکنه، ساکت شدنش دیگه با خداست مکالمه تلفنی با هوراس یعنی تمرین عذر و بهانه تراشی:(( باید ببخشید هوراس، ولی کار دارم .منزلم آتیش گرفته))》 چرا میگم خودمونی، چون ناشراش هستن این افراد و اونا هم این متن خوندن😅😅🤣🤣و کاملا راحت صحبت میکنه راجبشون جدای از متن و نثر زیبای کتاب، این کتاب حاوی خاطرات زیباییست برای من؛ هدیه ای از طرف پدرم از دی ماه سال ۱۳۹۰ 🥰 در انتها و برای حسن ختام باید از ترجمه خوب آقای مهرداد تویسرکانی تشکر کنم که از همون مقدمه مترجم کاملا مشخص میشه که به شدت متعهد به کار ترجمه هستند و در رابطه با کتاب تحقیق میکنند ممنون از ترجمه روان و قابل فهم و عالی تون👏🏻👏🏻 ممنون از نشر کاروان بابت چاپ و انتشار کتاب ممنون از جنت و بقیه دوستان نویسنده و ناشر آیزاک که تونستند راضیش کنند که این کتاب بنویسه و ممنون ازت آیزاک آسیموف یا عظیمف یا عظیم اُف [خودش تو کتاب میگه پدرش اشتباه نگارش داشته موقع ورود به آمریکا:)]، بابت کتاب خوبت و در پایان اگر علاقه مند ژانر اتوبیوگرافی هستید، این کتاب از دست ندید😉
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.