یادداشت سما ابراهیمی

در داستان
        در داستان فرو رفتم؛
با شخصیت ها همراه شدم،گویی من بخشی از هر یک از شخصیت ها بودم
با بسام غصه میخوردم،
مثل هیام تشنه ی انتقام بودم،
در دلم همچون فادیه بسام را تحسین میکردم،
با هیام خورد میشدم،اما ادامه میدادم،
من با شخصیت های این داستان زندگی کردم و با آنها پیش رفتم.

اما یکجا از آنها جا ماندم
به گمانم لحظات آخر کتاب،فقط من ناراحت بودم،من از بسام و هیام جا ماندم

وقتی کتاب را بستم،با خودم میگفتم:
ای کاش این داستان ادامه داشت...
      
7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.