یادداشت سما ابراهیمی
دیروز

در داستان فرو رفتم؛ با شخصیت ها همراه شدم،گویی من بخشی از هر یک از شخصیت ها بودم با بسام غصه میخوردم، مثل هیام تشنه ی انتقام بودم، در دلم همچون فادیه بسام را تحسین میکردم، با هیام خورد میشدم،اما ادامه میدادم، من با شخصیت های این داستان زندگی کردم و با آنها پیش رفتم. اما یکجا از آنها جا ماندم به گمانم لحظات آخر کتاب،فقط من ناراحت بودم،من از بسام و هیام جا ماندم وقتی کتاب را بستم،با خودم میگفتم: ای کاش این داستان ادامه داشت...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.