یادداشت hannah
1402/7/28
وقتی شروعش کردم اوایل برام خسته کننده اومد ، اما الان ک تموم شد دلم گرفت 🥲، بیش تر برای تنهایی اون مرد توی اون خونه ی غم زده و تاریک. شاید اگر همچین اتفاقی برای ماها می افتاد هیچ وقت طرف مقابل رو نمیبخشیدیم ، به خاطر آزردگی ای ک در ما به وجود آورده بود ، به خاطر قولی که به دل ما داده بود ، اما میدونین آخرین جمله ی اون چی بود ؟! و تو را برای آن دقیقه ی شادی و سعادتی ک به دلی تنها و قدر شناس بخشیدی دعا میکنم ، خدای من یک دقیقه ی تمام شادکامی ! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟!
(0/1000)
محیا محجوب
1402/7/30
0