یادداشت

یعقوب کذاب
        فکر می‌کردم پس از تموم شدن این کتاب، بتونم پاسخی برای پرسشی پیدا کنم که از صفحات اول این کتاب ذهنم رو مشغول کرده بود؛ پاسخی که دست‌کم برای خودم قانع‌کننده باشه. اما نخیر. اصلاً از این خبرا نیست. این داستان و این پرسش از اونایی‌ست که قراره مدت‌ها و شاید برای همیشه پس ذهنت باشه و مدام بهت مهیب بزنه که در حرفات و کارات و تصمیمات با وسواس بیشتری دقت به خرج بدی. آیا درسته در وضعیتی که هیچ اتفاق امیدوارکننده‌ای نمی‌افته، به دروغ به آدم‌های ناامید، امیدهای واهی بدی و چراغی روشن کنی براشون که در تاریکی همچنان بتونن ادامه بدن؟ اگه بعد از مدتی بفهمن تمام این مدت گول می‌خوردن چی؟ آیا ادامه دادن حتی از قبل هم سخت‌تر و حتی غیرممکن‌تر نمی‌شه براشون؟
علی‌رغم انسانی بودن کاری که یعقوب کرد، علی‌رغم اینکه می‌دونم من هم جای او بودم، به احتمال زیاد همین کار رو می‌کردم، به نظرم این کار بسیار وحشتناکه و پذیرفتن عواقبش حتی وحشتناک‌تر.
سختمه فکر کردن به این ماجرا و در عین حال این سختی که باعث می‌شه مدام خودت رو به چالش بکشی، به نظرم لازم و حتی کمی لذت‌بخشه.
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.