یادداشت آریانا سلطانی
1403/10/11
4.3
27
اول از همه بگم که یه شب تا صبح من میخکوب کتاب شده بودم تا وقتی با طلوع افتاب، کتاب هم تموم شد و من حیرت زده داشتم کل داستان رو توی ذهنم از نو مرور میکردم... این داستان مربوط به تروخیو، دیکتاتور معروف کشور دومنیکن در سال های 1930 تا 1961 بود.(تا وقتی تروخیو ترور شد!) داستان حول محور اورانیتا میچرخه که بعد از 35 سال تصمیم میگیره از نیویورک به دومنیکن برگرده و دوباره وطن خودش رو ببینه... و به مرور خاطرارات میپردازه... مثل کتاب قبلی بارگاس یوسا، که ازش خوندم، یعنی سالهای سگی... این شخص استاد فلش بک به گذشته و کند و کاو توی زمان ماضی و حفظ انسجام و جذابیت نوشته س! هر فصل کتاب مربوط به یه دوره س... یکی مربوط به حال ماجرا، یکی مربوط به شب ترور در 30 می 1961 و زمان روایتی دیگه داستان مربوط به شکل گیری سیستم فاسد دیکاتوری این مرد و توصیف وضعیت وخیم دیکتاتوری و توتالیتاریسم امنیتی اون مبشه... اوج جذابیت داستان به نظر من علاوه بر واقعی بودن وقایع، پیشبرد اون توی سه زمان مختلف و حس اسنجام کتاب بود... چون اوج تکنیک بارگاس یوسا همین قلم قوی و جذابشه... جوری که حیرت میکنم چطور با این حجم از پراکندگی اطلاعات و پراکندگی.زمانی، تونسته توی سه دوره زمانی داستان رو پیش ببره و تازه جذابیت داستان حفظ بشه! و خب فلاکت شدید کابینه و دولت دیکتاتور رو که میخوندم، واقعا تلخ و سوزاننده بود که چطور برای بقا خودشون رو توی این رژیم توتالیتر و وحشت، حتی از خانواده ی خودشون و شرافتشون دست میکشن تا به قدرت متصل بمونن... گاهی از هوش تروخیو در اداره ی قدرت و اعمال استبداد، ابروهام بالا میرفت موقع خوندن... "تروخیو آزادی اراده را از ملت گرفته بود..." حتما توصیه میکنم بخونید این کتاب رو... پیروز باشید.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.