یادداشت Arash
دیروز
سه نوکر (سیاه) پهلوانان به نام و معروفی که این سه پهلوان در جنگ با دشمنان هستند و این سه غلام باید از سه سطل آب محافطت کنن که.... آقای بهرام بیضایی واقعا دست مریزاد مگه میشه آثار ات یکی از یکی بهتر باشه. کاشکی زودتر باهاتون آشنا میشدم این نمایشنامه که اکثر دیالوگ ها دارای آهنگ و موسیقیایی هست اش شما رو به این کار وا میداره که آهنگین این کتاب پیش ببری. در ادامه شاید کمی اسپویل بشی(: سه پهلوانی که در جنگی هستند که برای تشنه نموندن نفری یه سطل دارن که توسط نوکرانشون محافطت میشه. بهرام بیضایی در جنگنامهی غلامان کاری میکند که کمتر نویسندهای جرأتش را دارد: جنگ را به صحنه میآورد، اما نه با خون و فریاد، بلکه با خنده، با شوخی، با سه غلام سیاه که انگار از دل تختحوضی و سیاهبازی بیرون آمدهاند.( صفحه اول نوشته مضحکهٔ جنگنامه غلامان) الماس، مبارک و یاقوت نه قهرماناند و نه فرمانده؛ آنها بازیگرند، نقالند، دلقکانیاند که در میدان جنگ، بیشتر از شمشیر به کلمات تیزشان متکیاند. صحنه، صحنهی ایران است: نقالی، تعزیه، تختحوضی، رجزخوانی، همه در یک کاسه. انگار تاریخ نمایش ایرانی را در یک قاب کوچک و پرانرژی جمع کردهاند، با زبانی که گاهی شعر میشود، گاهی متل، و گاهی تکهپرانیهای شیرین سیاه. کلن برام قشنگ بود از چیزی های که در تاریخ نمایش ایران وجود داشته استفاده کرده. جنگنامهی غلامان به ما یادآوری میکند که برای حرفزدن از جدیترین تراژدیها، همیشه لازم نیست اخم کنیم. گاهی میشود با لبخند، با رقص، با بازی، حقیقت را تیزتر و برندهتر گفت—چون وقتی جنگ لباس دلقک میپوشد، تازه میفهمیم چهقدر بیرحمانه مضحک است. توی کلن نمایش اصلن حس نمیکنه در جنگ خونین هستی و باید حس وحشت بهت دست بده. حتی یه قسمت در مورد غنائم نمایش جلو میره که حتی تصورش هم برات وحشتناکه ولی آقای بیضایی کاری کرده بود که اصلن بهت حس ترس و وحشت منتقل نشه بلکه وسط خون و خونریزی کاری می کرد که بخندی. بیشتر دیگه نمیدونم چی بنویسم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.