یادداشت نیایش بهرامی
1402/2/3
هیچ حس خاصی به آنه نداشتم. نه به فیلمش و بعدتر به کتابش... تا اینکه؛ شبکه نهال شروع به بازپخش انیمیشن کرد و آبجی کوچیکه مشتاقانه برنامه را دنبال میکرد، حتی تکرار هایش را... و به غرور و منزلت خواهر بزرگه بودنم بر میخورد اگر در جریان نباشم که تکرار غریبانه روز های آنه چگونه گذشت. از طرفی با عزیزی آشنا شدم که شیفته آنه بود و به واسطه آنه طرفدار و خواننده کتاب های نویسنده شده بود. آنقدر لطیف و ظریف از آنه تعریف میکرد که واقعا دلم میخواست کار و زندگیام را تعطیل کنم و بشینم کتابش را بخوانم. همه این ها بود، مشتاق تر از قبل میشدم و به دنبال موقعیتی که این کتاب را بخوانم، فقط چون «ببینم آنه شرلی چیه» تا اینکه مجموعه را هدیه گرفتم :)))) اما آنه؛ آنهٔ عزیز و دوست داشتنی، چقدر عادی بود و این عادی بودن او را خاص کرده بود. از راحتیاش حرصم میگرفت... چه راحت نژاد پرستی میکرد، چه راحت خیال پردازی میکرد، چه راحت حسودی میکرد، چه راحت مهر میورزید.. داشتم میگفتم نژاد پرستی؛ واقعا اگر با خودمان روراست باشیم ما و نژادپرستی در فاصله چند کیلومتری یکدیگر ایستادهایم؟ که ته دل مون تا جاهای زیادی نژادپرستی میکنیم اما مثل آنه شجاعت ابرازش را نداریم چون به رگ آدم حسابی بودن مان بر میخورد. من هم مانند ماریلا از بزرگ شدن آنه دل خوشی نداشتم، انگار رگ آنه بودنش در حال خوابیدن باشد، انگار دیگر آنه نباشد... امیدوارم بیشتر از این بزرگ نشه!! نکته جالب و قابل توجه فضای سیاسی و مجازی حاکم بر جامعه و جزیره بود. چه مذهبی بودن. چه سیاسی بودن! چقدر خوشحالم که نیاز نیست تا جوانی برای بالا بستن موها و پوشیدن دامن بلند صبر کنم. اینقدر جملاتی از کتاب که لبخند بر لب میآوردند زیاد بودند که وسواس مانع هایلایت کردن شد. چهار/پنجمین تجربه مطالعه کتاب در زنگ های تفریح و یَلَّلی تلَّلی های نیامدن معلم و لغو شدن کلاس و قهر کردن با همکلاسی ها! از پایان بیزارم و خوشحالم که حالا حالا ها آنه پایان ندارد :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.