یادداشت محمد میرزایی

بوف کور
        رمانک "بوف کور" اثر صادق هدایت، داستانی سیاه همراه با توهمات راوی است که پیرامون عشق و نفرت سخن می‌گوید.

 نیمه اول داستان از اینجا شروع می‌شود که راوی علی رغم اینکه مشغول به نقاشی روی قلمدان است، بی اختیار یک تصویر مشخص روی آن ها می‌کشد؛ و آن زنی با جاذبه های جنسی که روبه روی یک پیرمرد قوزی تعظیم کرده است. تا اینکه طی مراحلی توهم آلود، آن زن(اثیری) را با همان شرایط ملاقات می‌کند. 
نیمه دوم داستان هم در مورد زن لکاته خود راوی است که اتفاقا آن روی دیگر زن اثیری است. راوی بسیار به او علاقه مند است اما زن علی رغم اینکه با مردان بسیاری رابطه دارد، به هیچ وجه از شوهر خود تمکین نمی‌کند.

راوی تفکرات خاص و سیاهی دارد؛ فضای بیرون از خانه و اجتماع را فضایی می‌داند که تماما در آن رجاله ها به زندگانی می‌پردازند و اینطور قلمداد می‌کند: "هریک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شده‌است و به آلت تناسلی شان ختم می‌شود و دائم دنبال پول و شهوت می‌دوند." 
دین و مذهب را خرافه می‌پندارد و تماما به فکر مرگ و نیستی پس از مرگ است.(اینجا باید با تامل و احتیاط خوانده شود) 

در جای جای داستان، با پردازش های جنسی راوی مواجه میشویم؛ پس بهتر است از ایموجی🔞استفاده کنم.
داستانِ آنچنان زیبایی نیست، اما خواندنش هم از لطف خالی نیست.
خیلی درهم برهم و شلوغ پلوغ است و آخر کار هم شاید با خود بگویید "چقدر چندش و مسخره".
      
24

2

(0/1000)

نظرات

واقعا چقدر چندش و مسخره!😫
من که هیچ جوره نتونستم ارتباط بگیرم تازه اثرات منفی هم برام داشت...
2

1

 از عمو صادق چه توقعی دارید؟😁 

0

دیگه واقعااااا هیچی😬😅
@mohammadmirzaiiy 

1