یادداشت عرفان رحیم پور

        کتاب دوم سال ۱۴۰۲
چقدر این داستان دوست داشتم قبل این کتابی خونده بودم به نام خالکوب آشویتس که در اون دختری بود به نام سیلکا که به لالی کمک کرد این داستان زندگی سیلکا بود
سیلکا رو چقدر دوسش داشتم و از ته دل عاشقش شدم و همینطور براش تأسف خوردم سیلکا حقش نبود اینهمه درد رنج بکشه البته هیچ یک از آدما هیچوقت حقشون نیس همچین زجرای بکشند و تحمل کنند ظلمایی که هیتلر استالین و... به بشریت کردن هیچوقت قابل بخشش نیس آدم بی‌گناهی که به خاطر یه نفر زجر کشیدن یا مردن
درباره داستان: داستان درباره دختری به نام سیلکا هستش که توی شانزده سالگی به اردوگاه آشویتس برده شد و مورد تجاوز قرار گرفت و شاهد مرگ انسان های زیادی شد و خانوادهاش رو در آشویتس از دست داد بعد از آزادی به جرم خیانت و خودفروشی به اردوگاه ورکوتا در سیبری( اتحاد جماهیر شوروی) منتقل شد و....
داستان زیبای بود از عشق استقامت و ایستادگی سفر سیلکا از اون داستان‌هایی بود که تا آخر عمر یادم خواهد موند

      
1

23

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.