یادداشت محمدرضا مهدیزاده

        ذاتی که پلید است!
گوهر کردن این ذات، کاری است دشوار


کتابی سخت و اساطیری. خواندن این کتاب برای بنده کمی دشوار بود. نمی‌دانم که توماس مان چنین سخت نوشته بود، یا اینکه چنین سخت ترجمه شده بود. اما زبان آلمانی به‌خاطر درجه سختی مشهور است. حتی فلسفه آلمانی و هگل هم اینچنین است. 

این کتاب برای بنده، به خصوص داستان دوم که قانون بود، بسیار گرانبها و پرمغز بود. داستانی از موسی نبی‌. ما داستان موسی را می‌دانیم. اما نمی‌دانم تا حالا درموردش فکر کرده‌ایم یا خیر! توماس مان با نگارش این داستان و این کتاب، تاریخ را دوباره زنده کرد. و نگاهی نو به او داد. در نقد‌ها و بررسی‌ها که خوانده‌ام. گفته شده بود که توماس مان در شرایطی این داستان را به نگارش در آورده بود که هیتلر نازی داشت کشتار می‌کرد. و انگار کنایه‌ای بوده است. نمی‌دانم! 

توماس مان داستان موسی را از روایت تورات روایت می‌کند. موسی، شخصی که رنج مردمی که فرعون به آنها زور می‌داد را می‌دید، و برای نجات آنها، از طرف خداوند گماشته شده بود. اول بار از فرعون درخواست کرد که به بیابونی بروند تا قربانی کنند، اما فرعون می‌دانست که آنها فرار خواهند کرد. فرعون به موسی و یارانش توجه نمی‌کرد و خواسته آنها را رد کرد.

به‌همین دلیل از طرف خدا ۱۰ بلا نازل خواهد شد که در مصر به‌وقوع خواهد پیوست که آخریش، مرگ فرعون بود. ۹تای آن به‌وقوع پیوست و فرعون از ترس جان خود، تسلیم خواسته آن شد. اما وقتی پیروان موسی از مصر خارج شدند. نیروی نظامی فرعون هم به دنبال آنها رفتند تا موسی و پیروانش را نابود کنند. موسی عصای خود را بر روی رودخانه می‌گذارد و رودخانه دو نصف می‌شود، آنها از این رودخانه گذر می‌کنند و بعد از آن رودخانه دوباره به حالت اول خود بر می‌گردد و این‌گونه آنها پیروز می‌شوند. 

حالا در بیابان نه آبی است و نه غذایی‌. پیروان هم به موسی شکایت می‌برند. و موسی هم پیش خدای خود می‌رود. هم آب و هم غذای آنها به‌طور معجزه آسایی فراهم می‌شود. 

موسی و یوشع به دنبال مکانی برای زیست می‌گردند. اولین مکان را انتخاب می‌کنند. اما نیاز هست که با مردم و حکومت آن ستیز کنند. در اوایل پیروزی نمییافتند، تا اینکه موسی دست به دعا شد و یوشع هم جنگ می‌کرد، در نهایت پیروز شدند و این سرزمین برای آنها شد. حالا موسی قصد این را داشت تا داوری کند و عدالت را در این سرزمین به ارمغان بیاورد. در این راه، زیاد وقت خود را صرف داوری می‌کرد. یترون، برادر زن موسی، کار سخت آن را دید. و او را موعظه کرد و شیوه داوری را به او گفت، اینکه او از بین مردم، بهترین‌ها را برای ریاست برگزیند، تا او به کارهای بالاتر برسد. به موسی توصیه کرد که اینگونه نمی‌شود، از بین میرود. کار تو این است که کسانی بگماری تا کارها را انجام دهی و تو به کارهای تعالی برسی. 

موسی پیشنهاد یترون را انجام داد. وی برای همین، دست به قانون‌گذاری و احکام سپری کرد‌. به مردم میگفت که چه کنند و چه نکنند. این احکام برای مردم طاقت‌فرسا بود، چون آنها جاهل بودند! آنها اینگونه زندگی کرده بودند، حالا چگونه می‌شود که تن به احکامی بدهند که آنها را محدود کنند! 

موسی عاشق می‌شود. و این زن خود و یاران خود را نارحت کرد. و خواهر و برادرش زیاد به او شکایت کردند. به خاطر این شکایات، یا دلیل دیگر، خداوند عزا نازل می‌کند و مکان زیست آنها نابود می‌شود. موسی به پیروانش می‌گوید که از این مکان بیرون بروید تا من به کوه بروم. خدا من را فراخوانده است. 

موسی در کوه زیاد ماند، حدود ۴۰ روز. این باعث شد که پیروانش از هارون خواستند که ما خدای را می‌خواهیم که شادی کنیم. فقدان موسی برای آنها خوشایند بود! هارون از آنها خواست که گوشواره‌هایشان را بیاورند تا گاوی را درست کنند.
 
موسی وقتی آنها را مشاهده کرد خشمگین شد. موسی در این ۴۰ روز در کوه مشغول نگارش ۱۰ قانونی بود که خداوند به او گفته بود. و او بر روی دو سنگ آنها را نوشت. و موسی این دو سنگ را بر روی گاو طلایی انداخت و آن را شکست، البته سنگ‌ها هم شکستند.

 موسی به پیروانش گفت من میروم در نزد خداوند تا شما را ببخشد. و شما هم دیگه نباید گاو را بپرسید. موسی رفت و خدا را راضی کرد که آنها را ببخشد، و موفق شد. و موسی برگشت و سنگ‌هایی که پیش خدا بود و روی آنها نوشته بود را آورد. و دوباره قوم خود را نصیحت کرد. 

این داستان به‌گونه‌ای میخواست نشان دهد که قانون و احکام گذاشتن بر افرادی که از هیچ قانونی و احکامی سر در نمی‌آورند، بسیار دشوار است. موسی زیاد در این راه غصه خورد. و چقدر به خدا شکایت برد. انسان‌های که تحت سلطه فرعون بودند، اما در روابطی نیز آزاد! آنها هم دربند فرعون بودند و هم دربند نفس خود. آنها اگرچه که زیر ستم فرعون قرار داشتند و زجر می‌کشیدند، اما آن را پذیرفته بودند. به گونه‌ای که به آن شرایط زندگی عادت کرده بودند. و همچنین در بند نفس خود بودند. هیچ قانون و احکامی در باب اخلاق و نفس نداشتند. و به‌گونه‌ای شاید آزاد بودند، اما به قول شهید بهشتی، اولین شرط آزادی، آزادی از خود و نفس است. آنها آزاد نبودند. موسی برای اینکه آنها بتوانند به شیوه انسانی زندگی کنند، با کمک خدای خود دست به ایجاد قانون و احکام زد، تا خوی حیوانی‌ آنها را محدود کند و زندگی انسانی داشته باشند. ( موسی از طرف خدا گماشته شده بود).

 اما آنها سخت از موسی به تنگ آمده بودند. به‌خاطر همین وقتی که موسی به کوه رفت، خدای دیگری درخواست کردند که به آنها شادی بدهد. و همون تمثیل معروف گاو. آنها هلهله و رقص و پایکوبی می‌کردند و روابط نامشروع را دوباره از سر گرفتند. 

در این داستان ما مشاهده می‌کنیم که ذات انسان بد است. و در این کتاب هم در این مورد اشاره شد.
""چنین کسی بسیار قدرتمند خواهد بود. او بر کرسی زرین خواهد نشست و از همه داناترش خواهند شمرد، چرا که می‌داند: نیتِ قلبِ انسان هم از آغازِ جوانی پلید است."" 
ذات انسان بد پلید و بد است. و ما در این داستان اساطیری مشاهده می‌کنیم. موسی زیاد تلاش کرد که این ذات پلید را پاک کند. اما نشد. اگرچه که در صفحات آخر کتاب، آنها دوباره آمین گفتند. اما آیا این آمین واقعی بود، یا اینکه این آمین هم همانند آمین‌های قبل از روی ظاهر بوده است؟ 
و این جمله کتاب می‌خواست اشاره کند. پادشاهی که ذات انسان را می‌داند و او از این طریق حکومت‌ خواهد کرد تا بتواند حکومت کند. به او می‌گویند که دانا است، اما او فقط این را می‌داند که قلب انسان پلید است. تنها دانایی او همین است. حکومت کردن چیز سختی نیست، فقط این است که ذات پلید انسان را بدانی و به آن نه‌تنها کاری نداشته باشی، یعنی محدود نکنی، بلکه آن را هم گسترش دهی، امر به منکر و نهی از معروف!

پاک شدن این ذات انسان. چه دردسری بوده برای پیامبران. چه موسی و چه عیسی و چه حضرت محمد. چقدر تلاش کرده‌اند تا انسان‌ها را هدایت کنند. اما تاریخ به ما نشان داده‌است که این ذات پلید انسان همیشه پیروز بوده است! 

این داستان، برای بنده آموزنده بود.
این کتاب را به کسانی که تاحالا با ادبیات آلمانی، آشنایتی نداره‌اند. توصیه نمیکنم.
      
42

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.