یادداشت Amir hossein farahani

        کتاب را که بستم حس کردم چیزی درونم فرو ریخت نه از غصه نه از شوق یکجور خلأ مثل وقتی که خوابی را دیده‌ای که واقعی‌تر از زندگی بوده شازده کوچولو نه یک کودک بود نه فرشته نه نمادی از چیزی او خودش بود با سوال‌هایش با اندوهش با عشقش به گلی که لوس بود و مغرور و نازک شازده کوچولو آمده بود تا بگوید چطور می‌شود عاشق شد و در همان حال رفت و نگفت چطور باید فراموش کرد نگفت چطور می‌شود با نبودن کسی که دوستش داری ادامه داد و این نگفتن بیشتر از هر حرفی آدم را به هم می‌ریزد چون می‌فهمی دنیا قرار نیست پاسخی بهت بده فقط سوالی باقی می‌گذارد که همیشه با تو می‌ماند

دلم سوخت برای خودمان که مانند آن شازده نبودیم و چه زیبا بیان کرد آنتوان دو سنت اگزوپری زندگی آدم بزرگ ها رو...
      
321

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.