یادداشت اسکارلتِ خسته
1403/12/18
جز اسم کتاب و نویسنده هیچی ازش نمیدوستم،اول که شروع کردم خوندن،گفتم خب خوبه،یه رمان جلومه از یه پسربچه و شیطناش،و کلی توصیفای جزئیِ قشنگ قشنگ از طبیعت،از پدر بزرگ،مادربزرگ،زندگی تو روستا،از همه چی یه کمی جلوتر که رفت ،حس عجیبی داشتم،احساس کردم اینهمه جزئیات نزدیک به واقعیت نمیتونه صرف یه رمان خیالی باشه،نمیتونه اسم پسربچه داستان هوشو باشه ،همنام نویسنده!( اینجا هم نفهمیدم😅) سرچ زدم و دیدم بعله ،زندگینامه هوشنگ مرادی کرمانی جلومه :) ذوق کردم ،شناختی از این نویسنده نداشتم و کتاباشم خیلی دوست نداشتم. همیشه تو بچگی، قصه های مجیدو که میدیدم برام سوال بود چطوری میشه این بچه فقط با یه بی بی زندگی میکنه؟پس پدر و مادر و فامیلاشون کجان؟ نمیتونستم باهاش کنار بیام این کتابو که خوندم فهمیدم میشه💔 میشه که آدم فقط با بی بی ش زندگی کنه بارها و بارها از سختیهایی که هوشو کشیده بود اشک ریختم، حیرت کردم از سختی ها و سرسختی هاش خوشحالم که پایان این کتاب تو واقعیت خوش بود،پایان این کتاب، هوشو شده بود هوشنگ مرادی کرمانی
(0/1000)
نظرات
1403/12/19
کتاب های هوشنگ مرادی یه دنیای قشنگن💫 قصه های مجید با سریالش یه مقداری تفاوت داره و بنظرم کتابش دلچسب تره
1
1
اسکارلتِ خسته
1403/12/20
1