یادداشت زهرا بزرگ زاده
1402/7/5
انسان در جستوجوی معنا، ویکتور فرانکل تقه زدهای به در یکی از واحدهای یک آپارتمان قدیمی و یک مرد کامل با لباس موقر، شلوار فاستونی و پیرهن آستین کوتاه و دو بنده، عصا زنان میآید و در را باز میکند، صندلی جلوی شومینه را تعارفت میکند و خودش برای آوردن قهوه به آشپزخانه میرود، وقتی تو خوب اطراف را ورانداز کردهای بر میگردد و میگوید:" خب داستان از آن جایی شروع شد که من در ۳۷ سالگی اسیر ارتش نازی شدم و ..." البته که داستان دقیقا از آن جا شروع نشده، آقایی که حین خواندن کتاب، رو به روی ذهنتان نشسته، ویکتور فرانکل از موسسان مکتب لوگوتراپی یا معنادرمانی است. سبک کتاب، "گل بگوییم گل بشنفیم، کمی هم نصیحتت کنم جوان"، است. رنج آشویتش و اضطراب اتاق گاز، درد پاهای آماس کرده، گرسنگی، تیفوس و مرگ، و سرمای جانسوز اردوگاههای کار اجباری با گرمی سخنانش از بین میرود. او و برخی همرزمان اسیرش با ظرفیت وجودیای که حاصل عمری تلاش برای شرح صدر است، با فکر موذیِ معنای زندگی، معنایی که همچون ماهی از دستان ذهن آسیبدیده ی یک اسیر مدام لیز میخورد، دست و پنجه نرم کردند. سرانجام پس از چندین سال غم و اضطراب پیوسته و رنج فقدانهای زنجیرهای، طعم گس آزادی را چشیدند و در حالی که این رهایی از بند، خوی انتقام و وحشیگری برخی از زندانیان را بیدار کرده بود، توانستند، همچنان در وادی انسانیت بمانند و از میان آنها فرانکل، معنادرمانی را متولد کرد. در قسمت دوم کتاب آقای فرانکل میرود پای تخته و شروع میکند به تدریس چند نکته ی اساسی در مورد نظریهاش و لابهلای آن مثالهایی از بهبودی مراجعانش میآورد. اگر بخواهیم از کتاب فراتر رویم و کمی در وادی تخصص، از معنادرمانی صحبت کنیم، و البته کمی نظر شخصیمان را بر این نظر تخصصی بیفزاییم، باید بگویم، معنادرمانی توجیهات خوبی برای اختلالات ندارد، و به این توجیه نداشتن میبالد و روانکاوی را برای تعینگراییاش سرزنش میکند. امیدش به تغییر زیاد است و برای جلورفتن با این درمان باید کمی ذاتا امیدوار باشید. خلاصه، در این وادی حرف بسیار است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.