یادداشت نفیسه سادات موسوی

        راستش به خاطر وایب کتاب‌طورش خریدمش. نگران  بودم که ادبیات کره تینیجری باشه. ولی کتاب، عمیق‌تر از اینا بود.دلم نمیومد تند بخونمش و هی وقفه عمدی مینداختم و به چیزایی که خونده بودم فکر می‌کردم.

داستان یه خطی کتاب اینه: دختری که از کار کارمندیش استعفا میده تا رویای کتاب‌فروشی زدنش رو محقق کنه. کلا تو همین کتاب‌فروشی میگذره با شخصیتای محدود. مثل یه تراپیست با آدم رفتار می‌کنه. مجبورت می‌کنه به چیزایی که ازشون می‌ترسی، فکر کنی؛ با خودت روراست باشی و  دنبال خودت بگردی وسط مشغله‌های رنگارنگی که به اسم زندگی ریختی سر خودت. (آدم جوگیری نیستم ولی خوندن این کتاب بهم جرات استعفا داد از کاری که برام فرسایشی شده بود، بدون اینکه ترس بعدش چیکار کنم بتونه مانعم شه)

همه شخصیتای این کتاب، قدمای کوچیکی رو به جلو برمیدارن، چه یادگرفتن کار جدید باشه، چه ایجاد یه تغییر تو زندگی.حتی ممکنه کاری که میکنن با تعریف جامعه از موفقیت خیلی فاصله داشته باشه. قضاوت بقیه براشون مهم نیست و تلاششون و رضایتشون از جایی که هستن معیار سنجش حال خوبشونه.
      
21

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.