یادداشت آقای ربات
3 روز پیش
نگاهی خیره و بدون ترحم به پرتگاه مرگ و ذات انسان لئو تولستوی در «مرگ ایوان ایلیچ» با نثری ساده و در عین حال سنگین، تصویری تکاندهنده از تنهایی انسان و سردی مناسبات اجتماعی ترسیم میکند. آغاز داستان که سرشار از گفتوگوها و برخوردهای سطحی اطرافیان است، شاید برای برخی کند جلوه کند؛ اما هرچه به لحظات پایانی نزدیک میشویم، این کندی تبدیل به آیینهای میشود که پرسشهای بنیادین درباره معنا و کیفیت زندگی را پیش چشم مخاطب میآورد. نقطه قوت اصلی رمان، پرداخت دقیق تولستوی به واکنشهای بیاحساس خانواده و دوستان است: از زنی که به جای نگرانی برای جان همسر، نگران مزایای مالی اوست تا همراهانی که مرگ را به سخره میگیرند. این تضاد دردناک، تأمل درباره «درک شدن» و «بیتفاوتی» را در ذهن خواننده بیدار میکند: درک شدن نعمت بسیار بزرگیست که بسیار دست کم گرفته میشود. همچنین این داستان این واقعیت که مردم بعد از مرگ شما فقط درگیر انتخاب رنگ نوشابه خود هستند و دیگر هیچ را با سیلی به صورت شما می زند. علاوه بر این، مراحل روانشناختی مواجهه با مرگ و کلا ترسهای انسان—انکار، خشم، چانه زنی، افسردگی و پذیرش—بهصورت طبیعی و با جزئیات بیان میشوند و تجربهای تصویری از رنج و سرانجام پذیرش فراهم میآورند. خواننده در این مسیر نهتنها با ایوان همذاتپنداری میکند، بلکه به بازنگری در سبک زندگی خود دعوت میشود: که آیا واقعاً زندگی میکنیم یا صرفاً زندهایم؟ با وجود ریتم آرام در بخشهای ابتدایی، در ادامه با عمق فلسفی و همزادپنداری با ایوان ایلیچ، اثر بسیار جذاب میشود. «مرگ ایوان ایلیچ» یک شروع ایدهآل برای ورود به جهان پررمز و راز تولستوی است و مطالعه آن را به تمامی علاقهمندان ادبیات فکری توصیه میکنم.
(0/1000)
Farzaneh M
3 روز پیش
1