یادداشت سارا

سارا

1402/09/09

                خیلی ساده از دید یک دختر بچه مدرسه‌ای می‌خوانیم که:
“خانواده‌ام می‌گویند قوی بودن در زندگی به دردت می‌خورد… پس از خودم می‌پرسم چطور می‌توانم قوی باشم؟”

خیلی از این کتاب خوشم آمد 
چون مفهومی که می‌تواند برای بچه‌ها انتزاعی باشد را با مثال در زندگی ساده دختر بچه‌ای می‌شکافد و اینکه قوی بودن می‌تواند چه شکل‌ها و مدل‌هایی داشته باشد.
از حاضر بودن برای کمک کردن توسط پدر تا راحت حرف و نظر خود را گفتن توسط مادر گرفته، تا کم نیاوردن و ادامه دادن مادربزرگ بامزه‌ی داستان که بدون ترس از اینکه دیگران به اون بخندند یوگا می‌کند و می‌دود…

فقط با یک قسمت کتاب مشکل داشتم و آن آنجایی بود که برای استمرار بچه به نواختن ساز، اشاره به مسابقه استعدادیابی می‌کند. چون کلا دو مفهوم استعداد و مسابقه، هر دو برای من به کلی باطل هستند و آن‌ها را از مفاهیم آسیب‌زننده خصوصاً به بچه‌ها می‌دانم. قطعاً برای استفاده از این کتاب در کلاسم، این قسمت را تغییر خواهم داد (و داستان را به گونه‌ای روایت می‌کنم که این ساز زدن صرفاً برای علاقه و شوق و خود نفس کار است، نه مسابقه و مفاهیم این چنینی…)
        
(0/1000)

نظرات

علی

1402/09/10

استعداد وجود داره ولی نباید آدم در هر چیزی که خوب نیست بگه پس استعدادش رو ندارم. خیلی توانایی‌های آدم‌ها رو محدود میکنه باور به استعداد. کلمه "استعداد" باید از دایره لغات حذف بشه به جاش فقط کلمه "مهارت" استفاده بشه.