یادداشت سارا مستغاثی
1400/11/4
من معمولا خیلی ترجمه ی بد اذیتم نمی کند یا خیلی ذوق نمی کنم از ترجمه ی خوب. ولی ترجمه ی این کتاب واقعا اعصابم را بهم ریخت! ولی داستان خیلی خوب بود. اطلس ابر در واقع شش داستان است که در زمان های مختلف اتفاق می افتند و حتی ژانر های متفاوتی نیز دارند. از این شش داستان، پنج داستان اول دو تکه شده اند. به این صورت که ابتدا تکه ی اول، پنج داستان روایت می شود بعد داستان ششم به طور کامل و سپس تکه ی دوم آن پنج داستان به صورت معکوس تا دوباره به داستان اول می رسد و کتاب تمام می شود. اصلا همین پیچیدگی اش را دوست داشتم:) و جالب این که در هر داستان، شخصیت اصلی به شیوه ای از ماجرای شخصیت اصلی داستان قبل مطلع میشود. ( نه فقط مطلع که بر سیر داستان تاثیر می گذارد.) روز نوشت های آدام اوینگ خسته کننده ترین داستان. یک چیزی در مایه های کنت مونت کریستو با کمی زمینه ی ضد برده داری. نامه های زیدگلم نامه های سازنده ی موسیقی شش نوازی اطلس ابر، رابرت فروبیشر، به عشق اش، سیکس اسمیت. نامه ها از جایی شروع می شود که رابرت از خانه اش رانده شده و تصمیم می گیرد نزد موسیقیدانی مشهور به عنوان منشی استخدام شود. فضای این داستانش خیلی جین آستین طور بود. نیمه عمر ها یک داستان پلیسی جنایی. با حضور همان سیکس اسمیت حدود چهل سال پیرتر با زمینه ی مسایل هسته ای. فکر کنم پر کشش ترین داستان که مرا خیلی یاد کتاب های دن براون می انداخت. مصایب شوم تیموتی کاوندیش </b > طنز:) پیرمرد ناشری که در یک خانه سالمندان گیر می افتد. ما_ منظورم همه ی کسایی هستن که شصت سال رو رد کردن_ صرفا با بودنشون باعث دو تا دلخوری می شن. اولی اش فقدان شتابه. ما خیلی آروم رانندگی می کنیم، خیلی آروم راه می ریم، خیلی آروم حرف می زنیم. دنیا می تونه با دیکتاتور ها، منحرف ها و بزرگان مواد مخدر کنار بیاد، اما چیزی که سرعتش رو پایین بیاره رو تحمل نمی کنه. دلخوری دومی که درست می کنیم به این خاطره که آینه ی دق دیگران هستیم. دنیا تنها در صورتی که ما از جلوی چشمش دور باشیم می تونه مرگ رو انکار کنه. اوریسون سانمی 451 آخر الزمانی. حدود سال 2100 وقتی که در دنیا کورپوکراسی (شرکت سالاری) حاکم شده است. زمین در حال نابود شدن است. عده ای هم می خواهند انقلاب راه بیندازند علیه نظام حاکم. این داستان را بیشتر از همه دوست داشتم. ریزه کاری های دنیایش قشنگ بود. مثلا این که هر وسیله را به نام شرکت معروف سازنده اش صدا می زدند. م: به تلفن همراه می گفتند سونی. پایانش واقعا غافل گیرم کرد. بر خلاف داستان های آخر الزمانی دیگری که این چند وقت خواندم، انتظار یک انقلاب حداقل با نیت پاک را داشتم ولی واقعا غافل گیرم کرد. چرا هر شهیدی با یهودای خود همراه می شود؟ ما یک قدم فراتر از آخر بازی را می بینیم...همان طور که سنکا به نرون هشدار داد: مهم نیست چند تن از ما را بکشی، هرگز اخلاف ما را نابود نخواهی کرد. پایانش خیلی غم داشت. گذر سلوشا و بقیه مصایب پسا آخر الزمانی. چندین سال پس از نابودی تمدن. وقتی که سانمی داستان قبل برای انسان ها تبدیل به یک خدا شده که می پرستندش. علاوه بر جذابیت هر کدام از این داستان ها، نحوه ی ارتباط شان هم خیلی جالب بود. مثلا این که از زندگی تیموتی کاوندیش فیلمی ساخته می شود که سانمی آن را می بیند و در تصمیمات ش تاثیر می گذارد. و البته یک جاهایی که هم به نظر به تناسخ می خورد ارتباط بین شخصیت ها. و اطلس ابر از معدود کتاب هایی است که فیلمش با کتاب تفاوت های تقریبا اساسی دارد ولی خوب است. یعنی فیلم جدای از کتاب خوب هست. هم به خاطر این که در هر شش داستان از بازیگر های یکسان استفاده کرده و هم به تدوینش. معمولا خیلی ترجمه ی بد اذیتم نمی کند یا خیلی ذوق نمی کنم از ترجمه ی خوب. ولی ترجمه ی این کتاب واقعا اعصابم را بهم ریخت! ولی داستان خیلی خوب بود .
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.