یادداشت هانیه
1403/6/25
شخصیت اصلی این رمان پاسکوآل نام دارد که مرتکب چندین فقره قتل شده و اکنون در زندان به سر میبرد. تک گوییهای مداوم پاسکوال و نامهنگاریهای او با فردی خارج از زندان بیانگر فلسفه زندگی و بینش او به زندگی است. اغلب نامههایش دربارهی تقدیر اجباری و قضا و قدر است. داستان را دوست داشتم. حداقل از آنجایی که با بیگانه مقایسه شده و من بیگانه رو نتوانسته تمام کنم، خوشحالم که با این ارتباط گرفتم. جایی از کتاب می گوید که میگه "همه لخت دنیا میآییم. با این حال بزرگ که شدیم، سرنوشت طوری شکلمان میدهد که انگار از مومیم. بعد همهی ما را روی راههای گوناگون به طرف یک مقصد واحد – مرگ – روانه میکند" یکجورهایی توجیح اعمالش را فقط سرنوشتی که برایش مقدر شده بود، میدانست و برای کار هایی که انجام داده، هیچ راه دومی را نمی توانست که تصور کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.