یادداشت معصومه طباطبایی

        کتاب روایتی بود زیبا و دلنشین از زبان کودک ۵ ساله ای که بزرگ فکر می کرد.
آنقدر به دلم نشست که بعضی صفحات، معصومیت کودکانه ی زه زه اشکم را در آورد.

📝 یک تکه از کتاب:
دیگر به راستی می دانستم که درد یعنی چه. درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی می‌گذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.