یادداشت سارا مستغاثی
1400/11/4
فوق العاده بود. از همان اول که برای خواستگاری آمدند با لباس های خیس و بعد هم آن پیژامه و پیراهن آقاجون...تا آن جایی که پرستار برگشت به شهلا گفت همسر شما فوت کرد... فوق العاده بود ولی خیلی درد داشت... آخر کی اسم تو را گذاشت ایوب؟ می دانی؟ تقصیر همان است که تو این قدر سختی کشیدی... خیلی کم پیش می آید با کتابی اشک بریزم ولی با این کتاب خیلی گریه کردم. انتظار نداشتم این طور شهید شوند...انتظار نداشتم این طور زندگی کرده باشند... روح بلند و صبر ایوب می طلبد که هنوز زندگی کنی و به دردهایت لبخند بزنی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.