یادداشت سعیده رفیعی

واقعا جدی جدی!
کتاب یازده
        کتاب یازدهم چالش ۳۰
کتاب واقعا جدی جدی
این کتاب درباره آلزایمر ه پس برای بچه هایی که اطراف شون این اتفاق رو دیدن میتونه کمک کننده باشه که بهتر درک ش کنن
اگر بچه ای تصوری از آلزایمر نداره وقتی چند صفحه از کتاب جلو رفتیم براش توضیح میدیم اگر قبل شروع کتاب توصیح بدید طبق تجربه من از بچه هایی غیر از بچه خودم (که طبیعتا به سن توضیحات این مدلی نرسیده) یا اصلا گوش نمیدن چی میگین میخوان زودتر کتابو باز کنن یا تو توضیح شما گیر میکنن و وقتی کتاب رو شروع کردین ذهن شون گیر اون چیز جدیدی ه که یادشون دادین
پس بذارید با داستان همراه شن وقتی برای خودشون سوال میشه توضیح شما میشه یه تیکه از کتاب
برای بچه هایی که اطراف شون با سالمند درگیر ن حالا یا باهاشون زندگی میکنن یا رفت و آمد، کتاب خوبی محسوب میشه ولو اینکه اون سالمند آلزایمری نباشه
کتاب پر از تخیل ه و بانمک و بامزه ست
کتاب پیام اصلی ش همدلی و مراقبت و دوستی ه که تا الان بالاترین امتیاز برای من همین دست کتابان که رو خودم خیلی تاثیر میذارن و دوسشون دارم
نقطه ضعف داستان خانه سالمندان ه که اسمی ازش نمیاد ولی تو داستان متوجه این میشیم که پدربزرگ جایی ه که ازش مراقبت میشه و هر از گاهی میرن دیدنش
رده سنی کتاب رو کانون مثبت ۷ گرفته که به نظرم منطقی ه 

داستان درباره پسر بچه ای ه که پدربزرگ براش داستان های تخیلی میگه مثلا درباره یه ملوان کخ توی انبار خونه شون زندگی میکنه و یه پای چوبی داره
ته داستانای تخیلی هم بابابزرگ میگه: واقعا، جدی جدی!
مدت ها میگذره و بابابزرگ دیگه مثل قبل نیست از پنجره مدام به بیرون نگاه میکنه آدما رو نمیشناسه لبخند نمیزنه و مات نگاه میکنه
حالا نوبت پسر کوچولوئه
اول تعجب میکنه ولی بعد تصمیم میگیره همون نقشی رو بازی کنه که قبلا بابابزرگ براش بازی میکرد
داستان های تخیلی براش‌میگه و تدریجا باعث میشه بابابزرگ بخنده، غذاشو بخوره و با اون همراه بشه
البته که بعد از هر دیدار ، دفعه بعد اصلا یادش نمیاد که این پسر بچه کیه
اما هربار پسر کوچولو با یه داستان جدید بابابزرگ رو به تخیل و رویا مییبره تا بخنده غذا بخوره و باهاش حرف بزنه :)


      
16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.