یادداشت مهدی حیدری
1403/12/23
داستایفسکی در کتاب خواب عموجان به مسئله وسوسه و اقناعگری بر اساس امیدها و آرزوهای افراد میپردازد. وی به شیوهای ماهرانه به تطمیع شخصیتها توسط ماریا الکساندروونا(شخصیت اصلی داستان) به وسیله وسوسه در قامت امید میپردازد و پیش روی مخاطب قرارش میدهد. گویی که امید هم نوعی وسوسه است. این نکته به ظاهر ساده در واقع حقیقت تکاندهندهای است که این سوال اساسی را شکل میدهد که چگونه امید و آرزو، چیزی که زندگی را بر اساس آن ها بنیان کرده و آینده نرسیده را در قالب آن ها به تصویر میکشیم، میتواند نوعی وسوسه باشد؟ مگر وسوسه ذاتا نباید یک چیز منفی، گمراه کننده و به دور از عقلانیت باشد؟ اگر امید و آرزو هم نوعی وسوسه باشد بر اساس چه چیزی آینده دلخواه را در پس ذهن بسازیم؟ اگر هدف در زندگی بر مبنای واقعیت های موجود در زندگی بوده آن وقت داشتن امید و آرزو که عملی عبث و بیهوده خواهد بود و چیزی جز یک هیچ بزرگ دربرابر ما نخواهد گذاشت. شاید اولین چیزی که به عنوان علامت سوال در ذهن بنشیند این باشد که امید سوای وسوسه است و دو مقوله متفاوت از هماند. حتی اگر اینطور باشد مگر نه این است که ما به چیز هایی امید میبندیم که هنوز رخ ندادهاند و خواهان رخدادنشان هستیم که یا سودمنداند و یا لااقل ضرری برایمان ندارند؟ ما به چیزی امید میبندیم و آرزوی تحقق آن را در سر میپرورانیم. همین عمل سوای عملی بودن یا نبودن آن امید و آرزو، ذهن را از واقعیت میکند و به جهان خیالی سوق میدهد. چیزی که ماهیت وسوسه است. در خوشبینانهترین حالت ممکن امید اگر از جنس وسوسه نباشد نماینده آن خواستههایی است که وسوسه به عنوان کاتالیزور جامه عمل بدان میپوشاند. مطلب دیگری که از پی این موارد میآید این است که ارجحیت با کدام است؟ امید یا وسوسه؟ آیا بر اساس چیز هایی که بدانها امید بستهایم، وسوسه بر ما اثر میگذارد یا چون وسوسه ذاتا تاثیرگذار است بر امید موثر میافتد؟ شاید جواب این باشد که بسته به شرایط از کدام برای جهت دادن بر دیگری استفاده میشود. در هر صورت اگر بخواهیم راه در رویی بسازیم (که گمان نمیکنم ممکن باشد) تنها راه معقول این است که وسوسه را نسبی بدانیم. یعنی بسته به شرایط تفسیری خودساخته از وسوسه بسازیم یعنی جایی که معقول و ممکن جلوه میکند مثبت و جایی که نامعقول و نشدنی جلوه میکند منفی تفسیر کنیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.