یادداشت درسا احیا

درانتظار یک زندگی طبیعی
        بچه که بودم خیلی ناراحت می‌شدم وقتی بزرگترها، به خصوص مامانم، دنیام رو درک نمی‌کردن. یا فکر می‌کردن من متوجه نمیشم، می‌گفتم یعنی یادش نمیاد خودش وقتی بچه بوده حسش چی بوده؟
الان همه‌ی نگرانیم اینه که خودم هم شده باشم یکی با همین قدر فاصله از کودکی و نوجوانیم، وقتی این کتاب‌ها رو می‌خونم همش میگم چطور یک بچه ۱۲ ساله این‌قدر درکش زیاده؟
حس خوب کتاب‌های نوجوان از موضوعات خوشایندشون نیست، اتفاقا دختری که مادرش «یا همه یا هیچه» اصلا خوشبخت نیست، اما اینکه این‌قدر می‌فهمه که نباید همون مادر بد رو ترک کنه یا گزارش بده، خیلی زیباست. حس اینکه دوست نداره ترحم ببینه اما این رو به شکل دردناکی حس نمی‌کنه خیلی زیباست.
اینکه می‌دونیم داستان‌های دنیای واقعی مثل کتاب‌های نوجوانان زیبا تموم نمیشه، باعث نمیشه نخونیمشون و اژ خوندنشون لذت نبریم
      
14

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.