یادداشت Soli

Soli

Soli

1404/4/14

        _او صاف توی چشم جادوگر نگاه کرد و تفی به صورتش انداخت. 
خشمش را مهار کرد و گفت: "برو به جهنم!" 
بزاق دهانش طوری بخار شد که انگار به صفحه‌ی فلز داغی تف انداخته باشد. 
"دختر عزیزم، این درست همون جاییه که من ازش اومده‌ام." 

هم، کتاب جالبی بود، خوشمان آمد. منتظرم جلدهای بعدی‌ش رو هم گیر بیارم بخونم. 
اصلا همون موقعی که داشتم خلاصه‌ش رو واسه رادیو ضبط می‌کردم هم به نظرم جالب اومد و دلم خواست بخونمش. 
یه سری جاها حس می‌کردم نمی‌تونم زاویه‌دیدش رو تشخیص بدم. برای دانای کل کم می‌دونست و برای سوم‌شخص زیاد. دیگه خیلی ذهنم رو درگیرش نکردم. 
شخصیت دکتر قابیل، خیلی من رو یاد ارباب معامله‌ی مجموعه بخشنده انداخت. خیلی!
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.