یادداشت فرناز پوراسماعیلی

        بعضی از کتاب‌ها هیچوقت در زندگی‌ ما تمام نمی‌شوند‌ و من فکر می‌کنم این خصیصه‌ی مشترک کتاب‌های موردعلاقه‌ی من باشد،
تمام نمی‌شوند حتا وقتی به پایان‌شان رسانده‌ام،
بارها به آن‌ها بازمی‌گردم، بارها در مورد آن‌ها حرف‌ می‌زنم و اگر زندگی مجال دهد بار دیگری هم می‌خوانمشان
_اشکالی ندارد بگذار کتاب‌های کمتری بخوانیم و کتاب‌هایی که دوست داشته‌ایم را دوباره بخوانیم_
جان شیفته برای من چنین کتابی بود.

زنی که رومن رولان به تصویر کشیده بود نه  یک عروسک چینی بود که نتوان به آن نزدیک شد چون شکننده است و نه یک عروسک ماتروشکای روسی، زیبا اما خالی
زنی‌ست با گوشت و خون و استخوان و عاطفه، خرد و گذشته و آینده...
رومن رولان شخصیت‌هایش را خداگونه خلق می‌کند، زنده و لمس شدنی

من نُه ماه در بطن جان شیفته زندگی‌ کردم، خانه‌ایی بود در برابر آشفتگی‌هایم، آن هم آشفتگی‌هایی که دیگر خانه‌ایی برایشان پیدا نمی‌کردم.

احساس می‌کردم خونی که در رگ‌های رودخانه‌ی آنت‌ ری‌ویر جریان داشت در رگ‌های من نیز جریان داشت. آن سوداها و آن شیفتگی‌ها و آن تنهایی‌ها و آن جریان داشتن‌ها
و البته آن صداقت در برابر سیاست‌های زنانه!

برای من خواندن کلماتش بی‌شباهت به شنیدن یک سمفونی عظیم نبود، چیزی در درونم از عظمت آن تکان می‌خورد، از عظمت تبدیل احساساتِ انسانی به کلمات، گوش‌نواز، زیبا و تکان‌دهنده.

      
26

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.