یادداشت فاطمه عباسی
1400/8/21
ملت عشق یا چهل قاعده عشق؟ در ماه مه سال 2008 الا روبینشتاین مادر و همسر خانهداری - که سالهای زندگی متاهلیاش را وقف خانهداری و همسرداری و مراقبت از سه بچه کرده بود - دست خوش تغییر شد. الای ساکت و آرام چیزی از عشق نمیدانست یا دست کم عشق را داشتن همسر و بچههای بینظیرش میدانست، گرچه زمانه این نگاه به فرزند و همسر را تغییر داد. الا بعد از فارغالتحصیلی به شکل تماموقت جایی کار نکرده بود. اما حالا در آستانهی چهل سالگی با تلاشِ همسرش دستیارِ دستیارِ ویراستار ادبی شده بود. خواندنِ رمانی تاریخی عرفانی از نویسندهای ناشناس اوّلین وظیفهی الای آرام ما بود. نویسندهی ملّت عشق این گونه آغاز کرده بود: دست نوشتهام را از آمستردام میفرستم امّا این داستان در قرن سیزدهم در قونیه اتفاق افتاده است و مربوط به دوستیِ بیمثال مولانا و شمس تبریزی است. اعتقاد دارم این داستان از بُعد زمان و مکان و اختلافهای فرهنگی جدا است. در ابتدای سخن بگویم این رمان به صورت موازی زندگی الا و دیدار شمس با مولانا را عنوان میکند. حقیقت محضِ این رمان عشق و نقش آن در دنیای مدرن امروز نسبت به گذشته است و به طرز عجیبی آن را از غرب به شرق گسترش میدهد که به زندگی رنگ و بویی سرشار از عرفان میدهد. اینکه چگونه تکه سنگی کوچک برکهای راکد و خاموش را به تلاطم و جنب وجوش میاندازد. در این کتاب میخوانیم که عشق جوهرهی اصلی زندگی است و به گفتهی مولانا عشق روزی گریبان همه را میگیرد حتی آنکه از عشق فراری است یا آنکه کلمهی رمانتیک را به گناه تعبیر میکند. در ادامهی داستان الا ارتباط روحی عمیقی بین خود و نویسندهی ملت عشق میبیند. جایی در کتاب تصمیم میگیرد دست از خواندنش بردارد اما آن پیوند عمیق اجازه نمیدهد. عزیز زاهارا یا همان نویسندهی کمتر شناخته شده در نوشته هایش این گونه میگوید که شمس از دراویش قلندریه بود با زبانی تند و تیز با همان آتش عشق به خدا در جانش. دیدار شمس با مولانا همانند تلاقیِ دو دریا با هم است این تشبیهی است که قرن ها بعد صوفیان از آنها داشتند و در سایهی دوستی با شمس توانست پایش را از دایرهی قواعد مرسوم فراتر بگذارد و به اهلِ دلی مخلص و مدافع آتشین عشق بدل شود . الا خواندن نوشتهها را ادامه میدهد، لذت میبرد و سعی دارد تا ارتباطی با عزیز برقرار کند. در وجود الا انقلابی برپا شده است. تصمیم به سفر میگیرد تا عزیز زاهارا را پیدا کند. درستترین تعبیر از عشق همان قاعدهی چهلم شمس تبریزی است: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوتها تفاوت زایده میشود. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش. دلیل اصلی من برای خواندن این کتاب شمس تبریزی، همان درویش فانی و سوختهی عاشق خدا، بوده و هست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.