یادداشت محیا
1403/11/2
مثل وقتی که زیر نور مهتاب توی ایوون خونه با یک لا حریر روی تن خوابی و از خواب پریشون میپری. این همون خواب پریشون بود که در پیچ و تاب تن پر زخم تاریخ این مملکت رغم میخورد، داستان تنهایی نه تنها حریر، بلکه حریر ها. حریر هایی که ما قصهشون رو نخوندیم و غصهشون رو نشنیدیم. کتاب هایی رو دوست دارم که شخصیت ها خاکسترین نه صفر نه یک. تو انتخاب میکنی که کیو دوست داشته باشی. اما من واقعا از نامزد نامرد حریر خانم دلخورم که هرچند سختی تحمل کرده بود، اما نباید به روح نازک حریر خانم اینقدر سخت میگرفت. نکته دیگهای که توجهم رو جلب کرد رفتار مردم روستا بعد برگشتن حریر بود و کسی که محبوب مطلق بود تبدیل شد به کسی که پشت سرش پچپچه ها داشت. نمیخوام فمنیسیت بازی در بیارم اما اگه حریر پسر بود قطعا مردم روستا چنین برخوردی نداشتن، ولو این که بزرگترین خیانت رو هم کرده باشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.